اول آبی بود این دل آخر اما زرد شد
آفتابی بود ابری شد سیاه و سرد شد

آفتابی بود ابری شد ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف عین آینه
آه این آینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد نشد
هرچه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد شد

هرچه روزی آرمان پنداشت حرمان شد همه
هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت خنجر زد و نامرد شد ؟


سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد

بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد

اکولالیا | #قیصر_امین_پور