تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوشِ گشوده ی مادر را
شمع بی شعله ای که جرقّه را
نرگسی که آینه ی بی زنگارِ چشمه را

تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ
که نشستن گنجشک کودچکی را بر شانه اش
و محکومی
که پیده ی انجام را

تو را دوست می دارم
به سان کارگری
که استوای روز را
تا در سایه ی دیوار دست سازّ خویش
قیلوله کند