در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود ، غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زلف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی شب ، نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم زاران رفته داشت
وز عشق های خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته ی مهتاب ، کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله ی امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه

وز دشتهای خرم و خاموش می گذشت
آهسته شامگاه
او ، آن امید جان من ، آن سایه ی خیال
می سوخت در شراره ی گرم خیال خویش
می خواند در جبین درخشان ماهتاب
افسانه ی غم من و شرح ملال خویش

اکولالیا | #فریدون_توللی