می توان باتو از عشق گفت
روی تمام برگهای خشک پاییز رقصید
چون کودکی بشاش در هر گودال خیس از اشک ابرها چرخید
می شود چون باد بی هوش وزید
می شود با تو  اوج قاف هم در نوردید
اما
بی تو سنگم
“تیپا خورده و مهجور”

یا شرابی سخت تلخ و سخت مسموم
یا زغالی که بر جایی از آتشی جان سوز مانده
ماتم یخ بسته برکه آبی از برف برجای
 سرد
سخت ماسید

اکولالیا | #علی_مرادی_نور