اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

تاریخ: تیر ۲۱, ۱۳۹۶

مرام المصری

خیره می‌شوم به تو

مانند ولگردی
که تا توانسته خود را پُر کرده
از ترس یک روز بی‌غذا ماندن
خیره می‌شوم به تو
که بر دامنم
سر گذاشته‌ای

اکولالیا | #مرام_المصری
کتاب چون گناهی آویخته در تو
ترجمه از #سیدـمحمدـمرکبیان

قیصر امین پور

از بد بدتر اگر هست

از بد بدتر اگر هست
این است
اینکه باشی
در چاه نا برادر، تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده بازار برده ها
البته بی که یوسف باشی
پس بهتر است درز بگیری
این پاره پوره پیرهن
بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم به راهی را
روشن نمی کند

اکولالیا | # قیصر_امین_پور

شمس لنگرودی

بیست و ششم آبان

ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم
کف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو کنم
متولد شدم
در مرز نازک نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند
ادامه شعر

شل سیلور استاین

دوباره‌ شروع‌ کن‌

تنهایی‌؟
خب‌ بپر برو سراغ‌ تلفن‌
حالا به‌ چن‌تا شماره‌ فکر کن‌،
از یک‌ تا نه‌!
خوبه‌!
حالا یکی‌ یکی‌ اون‌ شماره‌ها رُ بگیر
تو داری‌ به‌ یکی‌ زنگ‌ می‌زنی‌
صبر کن‌ طرف‌ گوشی‌ برداره‌،
بعدش‌
زود گوشی‌ بذار سر جاش‌
چند دقیقه‌ بشین‌
یه‌ لب‌خند بزن‌
دوباره‌ شروع‌ کن‌

اکولالیا | #شل_سیلور_استاین

رضا براهنی

بردند / رضا براهنی

در را از جایش کندند، بلند کردند
در را به روى گارى انداختند، بردند
حالا فضاى خالى در، چون دهان سگى،
تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان است
اتاقها را بردن
با سطح شیشه هاى تیز و شکسته،
دیوارهاى خالى و مغبون پنجره ها تنها مانده ست
دیدى که خانه‌ی ما را هم بردند
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند
که تک تک دنبال کندوى گمشده شان مى گردند
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچه ها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم
بى اعتنا به ما مشغول کار خود شده بودند
ادامه شعر

عباس معروفی

با نبودنت چکار کنم

چشم‌هام
برای همه جا
در و پنجره می‌سازد
شاید بیایی
عاشق چشم‌هات باشم
از در راهم می‌دهی
یا از پنجره بیایم؟
کف دست‌هام را بر صورت پنجره
سرد می‌کنم

بر کلمه‌هات چشم می‌کشم
بوی تنت را در ذهنم می‌چرخانم
که چیزی نبینم دیگر.
برای بودنت چه کنم
آقای من؟
و حالا باز برگشته‌ام
مرا نمی‌بینی
مثل سایه در اتاق راه می‌روم.
و می‌روم
که دنبال تو بگردم
ادامه شعر

سید علی صالحی

باران می‌آمد

باران می‌آمد
مردمان در خواب خانه
از آب رفته به جوی … سخن می‌گفتند
همهمه‌ی یک عده آدمی در کوچه نمی‌گذاشت
لالایی آرام آسمان را آسوده بشنوم
اصلا بگذار این ترانه
همین حوالی بوسه تمام شود!
من خسته‌ام
می‌خواهم به عطر تشنه‌ی گیسو و گریه نزدیکتر شوم،
کاری اگر نداری … برو
ورنه نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت
ادامه شعر

سعدی

شکست عهد مودت نگار دلبندم

شکست عهد مودت نگار دلبندم
برید مهر و وفا یار سست پیوندم

به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم

تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خون خوار خویش نپسندم

اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
ادامه شعر

شمس لنگرودی

نمی توانم فراموشت کنم

نه نمی توانم فراموشت کنم
زخمهای من بی حضور تو، از تسکین سرباز می زنند
بالهای من تکه تکه فرو می ریزند
بره های مسیح را می بینم، که به دنبالم می دوند
و نشان فولوت تو را می پرسند
نه نمی توانم فراموشت کنم
خیابانها بی حضور تو
راههای آشکار جهنمند
تو پرنده ای معصومی،
که راهش را در باغ حیات زندانی گم کرده است
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×