اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

تاریخ: تیر ۲۴, ۱۳۹۶

سید علی صالحی

من دلم گرفته، خوابم خراب

در برابر این همه ستاره‌ی عریان
این همه باران بی‌سوال،
یا چند آسمان بلند و
چند ترانه از خواب کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسینِ پر بوسه بخوانی؟

من دلم گرفته، خوابم خراب
گهواره‌ام شکسته است
حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس
از قفس‌های دربسته است!؟
ادامه شعر

محمدعلی بهمنی

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش

گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زود‌تر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را

اکولالیا | #محمدعلی_بهمنی

شیرکو بیکس

آه‌ سرزمین‌ من‌

در سرزمین‌ من‌
روزنامه‌ لال‌ به‌ دنیا می‌آید
رادیو کر
و تلویزیون‌ کور
و کسانی‌ که‌ طالب‌ سالم‌ زاده‌ شدن‌ این‌ همه‌ باشند را
لال‌ می‌کنند و می‌کشند
کر می‌کنند و می‌کشند
کور می‌کنند و می‌کشند
در سرزمین‌ من
آه‌ سرزمین‌ من‌

اکولالیا | #شیرکو_بیکس

حسین منزوی

نام من عشق است

نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی‌ام زخمی سراپا می‌‏شناسیدم؟

با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را
خسته هستم خسته آیا می‌‏شناسیدم؟

راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ
تا غزل‌‏های شما، ها، می‌‏شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
ادامه شعر

اگر گرسنه در خیابان قدم بزنی

یک درخت می تواند بستنی باشد باطعم طالبی
ماه یک تخم مرغ آپز
افتاب سیب زمینی پوست کنده
سنگ فرش ها شیرینی
با طرح های مختلف و خوشمزه
ابرها می توانند یک بشقاب برنج باشند
آدم ها همین طور
تنها به شرطی که کاملا بی پول باشی
و گرسنه در خیابان قدم بزنی

اکولالیا | #سابیر_هاکا

شل سیلور استاین

به‌ برگشتن‌ فکر می‌کنم‌

آخرین‌ روزی‌ که‌ تو این‌ شهر لجن‌ از خواب‌ پامی‌شم‌
پی‌ خورشید می‌گردم‌
آسمون‌خراشا آسمون‌ِ این‌ خراب‌ شده‌ ر گرفتن‌!
آخرین‌ روزی‌ که‌ صورتم‌ تو این‌ آب‌ لجن‌ می‌شورم‌
ریش‌ کسی‌ می‌زنم‌ که‌ دیگه‌ نمی‌شناسمش‌
تو راه‌رو موشا جولون‌ می‌دن‌
دماغم‌ بهم‌ می‌گه‌ آشغالا دارن‌ تو کوچه‌ می‌گندن‌
از طبقه‌ی‌ پایین‌ صدای‌ زرزره‌ بچّه‌ میاد!
آخرین‌ روزی‌ که‌ این‌ صدا به‌ گوشم‌ می‌خوره‌
من‌ برمی‌گردم‌ شهر خودمون‌
آخرین‌ روزی‌ که‌ تو این‌ هوای‌ سربی‌ نفس‌ می‌کشم‌
از ترافیک‌ ذلّه‌ می‌شم‌
دنیا رُ خاکستری‌ می‌بینم‌
آخرین‌ روزی‌ که‌ قهوه‌م‌ وایستاده‌ می‌خورم‌
به‌ آدمای‌ غریبه‌یی‌ که‌ دارن‌ می‌رن‌ سر کار
لبخند می‌زنم‌
این‌ شهر لعنتی‌ هیچّی‌ بهم‌ نداده‌!
خسته‌ام‌
ادامه شعر

گروس عبدالملکیان

فراموش کن

فراموش کن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجرای زنبوری بیاندیش
که در میانه ی میدان مین
به جستجوی شاخه گلی ست

اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان

آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی

آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی
تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی

قلمت را بزنی داخل این جوهر خون
رنگ قرمز به دل تخته سیاهم بزنی

بنشینی وسط راه و میان کوچه
هر قدم تابلوی ایست به راهم بزنی

پشت آن لحظه که در راست ترین ناحیه ام
ساده برچسب دروغین به گواهم بزنی
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×