دلتنگی شبیه تو نیست
گاه و بی گاه در می زند
هر جا دلش خواست می نشیند
و با حسادت عجیبی
درباره تو حرف می زند
اکولالیا | #آرزو_نوری
شاید سفیر باشی، تو انگلیس، تو فرانسه،
شاید بخوای قمار کنی، شاید بخوای برقصی
شاید قهرمان بوکس سنگین وزن جهان باشی
شاید همه بشناسنت و یه گردنبند مروارید داشته باشی
اما باید به یکی خدمت کنی آره
باید به یکی خدمت کنی
میخواد خدا باشه، یا شیطون
باید اما به یکی خدمت کنی
ممکنه معتاد راکاندرول باشی و رو استیجا بالا و پایین بپری
ممکنه تو مواد بلولی و زنا گرفتارت باشن،
ممکنه تاجر باشی، یا یه دزد سطح بالا،
ممکنه دکتر صدات کنن، یا رییس
اما باید به یکی خدمت کنی آره
باید به یکی خدمت کنی
میخواد خدا باشه، یا شیطون
باید اما به یکی خدمت کنی
ادامه شعر
باد
بر کلمات من می چرخد
غبار حروف را پاک می کند
می بیند نیستی.
این گونه که او پرسه زنان دور می شود
بر می گردد
برف در دهانم خواهد ریخت
اکولالیا | #شمس_لنگرودی
غافلان
همسازند
تنها توفان
کودکان ناهمگون میزاید
همساز
سایهسانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند
ادامه شعر
گاهی اوقات
هیچ میلی به دیدن یک عده آدمی ندارم
اما باز با دست باز و دل بسته میآیند،
میآیند مسافران دور دریا را
بیخود از خواب یک پیالهی آب میگیرند،
و بعد جوری عجیب آهسته میپرسند
آیا تو مایلی باز با ماه خسته
از خانهی بیچراغ سخن بگویی؟
میگویم بروید، راحتم بگذارید
راه دریا دور است
مسافران غمگین ما خوابند
و من هم اصلا اشتباه کردم
که از خواب گل و خاطرات گهواره سخن گفتم،
به خدا ماه مقصر است
ادامه شعر
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه ی روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها، به چهل رسید و از آن برگذشت
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب در به در
به پایان خویش نزدیک می شود
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند :
ما به حقیقت ساعت ها
شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی
ادامه شعر
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب های
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است
اکولالیا | #گروس_عبدالملکیان
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی
تکرار
اکولالیا | #قیصر_امین_پور
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑