اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

تاریخ: مرداد ۱, ۱۳۹۶

وسط مهلکه و دود فراموشم کرد

وسط مهلکه و دود فراموشم کرد
آنکه معشوقه ی من بود فراموشم کرد

آنکه از شعر فقط قافیه را می فهمید
درد هایی به من افزود فراموشم کرد

شرط کردیم که یکباره به دریا بزنیم
ته این معامله بی سود فراموشم کرد

رد شد از اسم من و رفت به دنیای خودش
مثل خشکیدن یک رود فراموشم کرد
ادامه شعر

حمید مصدق

من اگر ما نشوم ، تنهایم

با من اکنون چه نشستن ها ، خاموشی ها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم ، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد ؟
چه کسی با دشمن بستیزد ؟
ادامه شعر

سیاوش کسرایی

شهادت شمع

قطره قطره
مردن
و شب جمع را به سحر آوردن
روشنانه زیستن
خاموشانه مردن
مردن با لبخند
و پایان بخشیدن
به دود تردیدی تاریخی
بودن یا نبودن

اکولالیا | #سیاوش_کسرایی

حمید مصدق

من به تنهایی خود می مانم

من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
ادامه شعر

مهدی اخوان ثالث

کرک جان خوب می خوانی

بَده … بَد بَد
چه امیدی؟… چه ایمانی؟…
کَرَک جان خوب می‌خوانی
من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد
چو بوی بال‌های سوخته‌ات پرواز خواهم داد
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
ولیکن دل به غم مسپار
کَرَک جان ! بنده‌ی دم باش

ادامه شعر

هوشنگ ابتهاج

باز شوق یوسفم دامن گرفت

باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت
ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می آید از پیراهنش
ای برادرها خبر چون می برید ؟
این سفرآن گرگ یوسف را درید
یوسف من پس چه شد پیراهنت ؟
برچه خاکی ریخت خون روشنت ؟
بر زمین سرد خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو
تا نپنداری ز یادت غافلم
ادامه شعر

حمید مصدق

در میان من و تو فاصله هاست

در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله رابرداری
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطح برجسته ای از زندگی من هستی

اکولالیا | #حمید_مصدق

عمران صلاحی

هرچه بیشتر می گریزم

هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم

اکولالیا | #عمران_صلاحی

عطار نیشابوری

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست

در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست

مستان می‌عشق درین بادیه رفتند
من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست

در بادیه‌ی عشق نه نقصان نه کمال است
چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست

گویند برو تا به درش برگذری بوک
هیهات که گر باد شوم روی گذر نیست
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×