درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن
اهمیتی ندارد
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن
عشق من ، عشق من
فصل پاییز است
ادامه شعر
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
خواه در زندان به دیدارم بیایی ، خواه در مریض خانه
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه می
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند
ادامه شعر
وقتی که شب
به خانه برمی گردی
و صدای کلید را در قفل می شنوی
بدان که تنهایی
وقتی کلید برق را می زنی
صدای تیک را میشنوی
بدان که تنهایی
وقتی در تخت خواب
از صدای قلب خودت نمی توانی بخوابی
بدان که تنهایی
وقتی که زمان
کتاب ها و کاغذ ها را در خانه می جود
و تو صدایش را می شنوی
بدان که تنهایی
ادامه شعر
حرفی نگفته در زیر آفتاب باقی نمانده
به این سبب شبانه میسرایم عشقم را
نه در شب و نه در روز حرفی نگفته باقی نیست
من نیز گفته ها را به سبکی نو میگویم
هیچ سبک تجربه نشده ای در دنیا باقی نمانده
من نیز ساکت مانده عشقم را در درونم نگاه میدارم
می شنویی ؟ نه ! که سکوتم چگونه بانگ بر می آرد
معشوقه ام ! بسیارند کسانی که ساکت مانده و عشقشان را اعلام می کنند
ولی عاشقی دیگر به سبکی که من ساکتم وجود ندارد
ادامه شعر
به پیری خو میگیرم
به دشوارترین هنر دنیا
کوبه ای به در برای آخرین بار
و جدایی بی انتها
ساعتها میگذرند ، می گذرند ، می گذرند
می خواهم بیشتر بفهمم حتی به قیمت ایمانم
خواستم چیزی برایت بگویم نتوانستم
دنیا مزه سیگار ناشتا دارد
مرگ پیش از همه چیز تنهایی اش را برایم فرستاده
ادامه شعر
پیش دکتر که رفتم
دستشو کرد تو حلقم
یه لنگه کفش در آورد
یه قایقى که آب برد
یه دونه زین دوچرخه
یه اسکیت که می چرخه
گفت:همه اینارو تو خوردى؟
خوب شد تا حالا نمردى!
حواست باشه به خوردن
حالا نیست وقت مردن
اکولالیا | #شل_سیلور_استاین
مترجم #ماریا_عربپور
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑