تقصیر تو نیست
هرچه هست زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را میرباید
تا دل
بی اگر و امایی
تنگ تو شود
ادامه شعر
تقصیر تو نیست
هرچه هست زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را میرباید
تا دل
بی اگر و امایی
تنگ تو شود
ادامه شعر
عشقی که بر اساس مهر و محبّت بنا نشده باشد
چونان قلعهای است بر روی شن
حتی اگر دیوارهایش مستحکمترین باشند
سر به آسمان ساییده باشد
ماهرانه بنا شده باشد
با زیباترین طراحیها
و درخشش مجسمهها بر فراز طاقچهها
و جویهای جاری در گوشههای پنهان
با این حال
با وزش بادی مخالف
ریزش بارانی غمگین
گذر روزها
دیوارها سر تسلیم فرود میآورند
قلعه فرو میپاشد
و با خاک یکسان میشود
ادامه شعر
زیبا هستم ای مردم
همچون رویایی به سختی سنگ
و سینهام جاییست
که هرکس در نوبت خویش زخم میخورد
تا عشقی را در جان شاعر بدمد
گنگ و ابدی
مثل ذات
من بر مسند لاجوردی آسمان مینشینم
همچون افسانهای که در ادراک نمیگنجد
من قلبی از برف را به سپیدی قوها پیوند میزنم
بیزارم از تحرکی که خطوط را جابجا میکند
هرگز نمیگریم و هرگز نمیخندم
ادامه شعر
بعضی انسان ها
به عده ی دیگر از انسان ها
انسان های دیگری را یادآور می شوند
آنها که به یاد آورده اند ، غمگین اند
آنها که یادآور شده اند ، بی خبر
آنهایی هم که در یاد آمده اند
به احتمال زیاد در شهری دور
هیچ چیز را به یاد نمی آورند
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑