به تک درختی میمانی
در دل کویری پهناور
زیبا
سبز
استوار
آری عزیزم
تو تنها نشانهی حیاتی
در این برهوت
اکولالیا | #رامین_زارعی
به تک درختی میمانی
در دل کویری پهناور
زیبا
سبز
استوار
آری عزیزم
تو تنها نشانهی حیاتی
در این برهوت
اکولالیا | #رامین_زارعی
عکسهای قدیمیِ بهار در جیبمان مانده
هر چه بیشتر میگذرد کمرنگتر میشوند
غریبهتر میشوند
شاید این باغِ ما بوده است
چه باغی؟
دهانی که میگوید دوستت میدارم چه شکل است؟
دستهایی که پتو را میکشند تا روی شانهات چه شکلاند؟
ادامه شعر
میخواهم تو را دوست بدارم بانوی من
تا سلامتم را بازیابم
و سلامت کلماتم را
و از کمربند آلودگی که بر دلم پیچیده است بهدرآیم
که زمین بیتو دروغیست بزرگ
و سیبیست گندیده.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا به کیش یاسمن برآیم
و آینه،بنفشه را بجاآرم
و از تمدن شعر به دفاع برخیزم
و از کبودی دریا و سبز شدن بیشهها.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا اطمینان یابم که بیشههای نخل در چشمان تو همچنان درسلامتاند
و لانههای گنجشکان میان نارهای سینهات همچنان در سلامتاند
و ماهیان شعر که در خونم شناورند همچنان در سلامتاند.
ادامه شعر
خود گور خودش را کنده
تاریخ تولدش را بیاد ندارد
سربازی ترسو بوده
هیچگاه کرشمه ی سنگر را نینگاشته !
مدام دشمن را دوست میداشت
حلقە میکرد دستانش را بر گردن نعش رفقایش
و امید پیروزی را وامیبخشید!
واپسین لقمهی نقشهاش را بلعید
آخرین مسند را تصاحب می کرد
و نرم نرمک خطبه ی صلح را میخواند!
خود بە تنهایی قراردادی بود مابین طبقه اول و دوم ذهنش
که انسانکشی سوسیالیست بوده
و همزمان صلح طلبی فاشیست!
بر روی سفرهی کمونیستها بزرگ شده بود
و همجوار مسجدی میزیست!
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑