خوابید آفتاب و جهان خوابید
از برج فار، مرغک دریا، باز
چون مادری به مرگ پسر، نالید
گرید به زیر چادر شب، خسته
دریا به مرگ بخت من، آهسته.
سر کرده باد سرد، شب آرام است.
از تیره آب ـ در افق تاریک ـ
با قارقار وحشی اردکها
آهنگ شب به گوش من آید؛ لیک
در ظلمت عبوس لطیف شب
من در پی نوای گمی هستم.
زینرو، به ساحلی که غمافزای است
از نغمههای دیگر سرمستم
ادامه شعر