گاه و بیگاه فرو میشوی
در چاهِ خاموشیات
در ژرفای خشم پرغرورت
و چون بازمیگردی
نمیتوانی حتا اندکی
از آنچه در آنجا یافتهای
با خود بیاوری
عشق من ، در چاهِ بستهات
چه مییابی ؟
خزهی دریایی ، مانداب ، صخره ؟
با چشمانی بسته چه می بینی ؟
زخمها و تلخیها را ؟
زیبای من ، در چاهی که هستی
آنچه را که در بلندیها برایت کنار گذاشتهام
نخواهی دید
دستهای یاس شبنمزده را
بوسهای ژرفتر از چاهت را
ادامه شعر