تفنگ شانه می خواهد
-چون من
که تکیه کند
گلوله می رقصد
– چون من
در راه تا برسد
و اشک و گلوله هر دو شانه ای را می لرزانند
عشق و جنگ
هر دو به یک مقصود می رسند
آنکه شلیک می کند
ناگزیر
یک چشم را باز می گذارد
اما
آنکه عاشق می شود
هر دو چشمش را می بندد