همیشه می پنداشتم
که عشقی همانند عشق ما را
تنها در رویاها می توان یافت

در گذاشته
نمی خواستم هیچ کس کاملاً مرا بشناسد
حالا
می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم
که مدت ها بدان ها فکر نکرده ام
چرا که می خواهم
همه چیز را درباره ی من بدانی

در گذشته
می خواستم دیگران تنها نیکی هایم را ببینند
حالا می بینم از این که تو اشتباهات مرا می بینی ناراحت نمی شوم
چرا که می خواهم مرا همان طور که هستم بپذیری

در گذشته
می پنداشتم تنها من هستم
که می توانم برای خود درست تصمیم بگیرم
حالا
می توانم نظراتم را با تو در میان بگذارم
و تو مرا در تصمیماتم یاری کنی
چرا که به تو اطمینان کامل دارم

در گذشته
شیوه ی رفتار با مردم برایم بی ارزش بود
حالا
می بینم که نسبت به همه
احساس تازه ای یافته ام
چرا که تو
لطیف ترین احساسات مرا برانگیخته ای

در گذشته
عشق برایم واژه ای ناشناخته بود
حالا
می بینم که در اعماق وجودم

هربافت ، هرعصب ، هرهیجان
و هر احساس من
در التهاب است
در شور شگفت انگیز عشق

همیشه می پنداشتم
که عشقی همانند عشق ما را
تنها در رویاها می توان یافت
حالا دریافتم
که عشق ما
حتی از آنچه در رویاها می یابیم نیز
زیباتر است
و آن عشق
تنها از آن توست