دیرینه زخم یار، به یاد آر
اینک اجاق شعر من است
در سرد این سیاه که می‌سوزد
و می‌دوزد یلدای درد، بر لب دامان بامداد
شاید لهیب کوره‌ی خورشید را برافروزد
دیرینه زخم…
در بادهای مهاجر چه خوانده‌ای
که پژواکش ترجیع بند آزادی‌ست
منشور اشک‌هایت ترصیع واژگان برنیم تاج سحرگاهان
شعر شبانه‌ات میعاد عاشقان.

شاعر گر اعتبار نبخشد بر جمله کائنات
شاعر اگر ننگارد
دیباچه‌ای ز عشق
بر کتیبه‌ی ایام
شاعر اگر ندرخشد در این ظلام
باید در انجماد سنگ شود سنگ.


اکولالیا | #نصرت_رحمانی