دلبسته ی چشمان تو و دل نگرانم
به طرز نگاه تو که بند است جهانم
در دشت دلم عطر تو پیچید دوباره
هر لحظه کنار تو بهار است خزانم
باید که به دریا بزنم این دل خود را
تا اینکه به فردا برسم با تا بمانم
رد میشود از عمرم و عالیست چرا که
با یاد تو هر لحظه و هر سال جوانم
دلواپسم اما چه بخواهم چه نخواهم
تو آگهی از زخم ِ دل و درد نهانم
لعنت به صدایی که خوش آید به مذاقت
باید که برای تو من آواز بخوانم

اکولالیا | #سجاد_صادقی