خدا بانگ بر آورد،
“آدمیان مرا از یاد برده‌اند:
ارواح خفته دگر بار بر می‌خیزند
و دیدگان نابینا ناگزیر می‌آموزند که حقیقت را بنگرند.”
از آنجا که رستگاری در پی رنج می‌آید
جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید
و فرمانروایی هولناک ویرانگر خود را بنیان نهاد.

اما آن جا که ویرانه‌هایش
آدمیان را در میان عذاب و اندوه‌شان لگدمال کرد
نومیدانه فریاد سر دادند،”خدایی نیست.”