کلیدی در جوی خون افتاد
اینک دو درخت
از عمق سایه به آیین آینه می‌گروند
و کتاب آینه
از میان دو درخت
در سایه می‌چکد
و جوی خون خشکید
و کلید بخار شد


من
در بیراهه ها می‌رفتم
از میان گروهان پرنده که بال‌های شان
را
بر درختان عَرعَر کوبیده بودند
در بازوانم
موجی سرخ می‌رویید
و لرزش کلیدی را در اشک‌هایم حس می‌کردم

اکولالیا | #بیژن_الهی