از ساندکلاود بشنوید. (شاید نیاز به فـیلـترشـکن دارد) 👇

شادم که در شرار تو می‌سوزم
شادم که در خیال تو می‌گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی‌زوال تو می‌گریم

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره‌ی دیگر نیست

شب ها چو در کناره‌ی نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موج‌های خسته به گوش آید

شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه‌ی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

من با لبان سرد نسیم صبح
سر می‌کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می‌کشم به پهنه‌ی دریاها

شادم که همچو شاخه‌ی خشکی باز
در شعله های قهر تو می‌سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می‌سوزم

در دل چگونه یاد تو می‌میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل‌انگیزیست
کو را هزار جلوه‌ی رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده‌ی شیطانند

اما من آن شکوفه‌ی اندوهم
کز شاخه‌های یاد تو می‌رویم
شبها ترا بگوشه‌ی تنهایی
در یاد آشنای تو می‌جویم

شعر زمان ما – فروغ فرخزاد – نشر نگاه