پرلود ها(پیش درآمدها)
بخش چهارم(استانزای چهارم)

روح او در سراسر آسمان کشیده شد
و پشت ساختمان های شهری محو گردید،
پیش از پایمال شدن زیر قدم های سمج:
در ساعت چهارو پنج و شش عصر
و انگشت های خپله که پیپ را پُر می کنند،
و روزنامه ی خبری عصر، و چشم ها
که خاطر جمع می شوند از یقینی خاص
وجدان تاریک خیابان
مشتاق تضمین کردن جهان

من متأثر شدم به وسیله ی اوهامی
که به دور این تصاویر می پیچند، و چنگ می اندازم
به ترحمی بیکران
برای رنجی بیکران
دهانت را با دستت پاک کن و بخند
جهان مثل زنان باستانی در چرخش است
برای جمع آوری سوخت؛
در خالی های بزرگ

بخش چهارم  شعر پیش درآمدها (پرلود) شانزده بنداست (از بند ۳۹ تا ۵۴) و هر چند ظاهراً به نظر می رسد که در بُعد جداگانه ای سیر می کند، اما کاملاً ادامه ی سه بخش قبلی است و با آنها ارتباط نامریی محکمی دارد. از مشخصات عمده ی این بخش این است که « چند صدایی» است.
زمان در این استانزا دوباره به شامگاه برمی گردد. انگار شاعر عمد دارد که چرخه ی خالی و بیهوده ای از زندگی تکراری و یکنواخت مردم شهرنشین را به نمایش بگذارد.
دو بند اول -یعنی بندهای (۳۹ و ۴۰)- شخصیت مردانه ای را به صحنه می آورد که دارای روح و جسم است و روح او در آسمانی که برایش تنگنایی است، در کشیدگی است ورنج می بردو سرانجام هم پشت  آسمان خراش های شهری محو می شود. این تصویر عجیب آغاز   شعر(آواز عاشقانه جی. آلفرد. پروفراک)  را تداعی می کند که شامگاه چون بیماری بیهوش در آسمان پخش شده بود.(۱)
محو شدن این روح «جهان شخصیتی» در پشت ساختمان های بلند شهر نماد مغلوب شدن معنویت در ساختمان های سرشکن شهری با تمدن بی پایه است که مانع  نور و روحانیت اند. بدین معنی که وجدان معنوی انسان به سادگی محو توانایی محیط مدرن شده و پشت سر این عظمت مصنوعی قرار گرفته است.
بند (۴۱) در یک استعاره ی عجیب نشان می دهد که اکنون آن روح جهان شخصیتی با خیابان یکی شده و پایمال قدم های مصرانه ی مردمی است که پرسه زدن های بیهوده را در خیابان به رفتن به خانه ترجیح می دهند و خیابان  که بطور کلی قهرمان اصلی شعر است، اکنون بطور واضح نماد جهان و سپس نماد همان روح جهان شخصیتی است. زیرا الیوت با ذکر جزء، مفهوم کل را به دست می دهد.  تصویر خیابانی که از آغاز شعر زیر پاهای گل آلود و خرده برگ ها و تریشه های روزنامه و آشغال های دیگررنج می برد، در واقع جهانی است که از ناانسانی ما انسان ها رنج می برد و رنج جهان استعاره ای است برای رنج مسیح که اکنون حضور دارد و شاهد این جهان بی بند و باری رنج آور است وزیر قدم های آلوده و سمج مردمی که بی هیچ هدفی پرسه می زنند، پایمال می شود. علامت دو نقطه(:) بعد از بند (۴۱) و توضیح بند (۴۲) که زمان میان ساعت چهار، پنج، شش سرگردان است، نشان پرسه گردی های بی هدف مردم شهری است که برایشان ساعت ۴ و ۵ و۶ فرقی ندارد. زمان را می کُشندو بدین نحو معنای زندگی را زیر پا می گذارند.
نشانه ی (؛) ویرگول و نقطه آخر بند ۴۲  نیز خواننده را به مکث طولانی تر و تعمق بیشتری فراخوان می کند، سعی دارد که مخاطب را متوجه بی هدفی و خلاء ذهنی مردم شهرهای مدرن کند.
سه بند بعدی بندهای( ۴۳ و ۴۴ و ۴۵)، کارهای بیهوده و بی تابانه ی مردم را به نمایش می گذارد. کارهایی که به تصور آنها فعالیت هایی در جهت زیستن است، اما بجز بیهودگی و قربانی کردن زندگی چیزی نیست. آنها در خیابان پرسه می زنند.با انگشت های کوتاه و خپله توتون را در پیپ های خود می چپانانند. با اعتماد روزنامه های عصر را می خوانند و چشم هایشان سرشار از یقینی خاص می شود. اینکه مردم پیپ شان را پر کنند و روزنامه بخوانند (در بندهای ۴۳ و ۴۴) و خیال کنند که کار مهمی انجام می دهند – در حالی که نمی دهند-  خود نوعی بیهودگی است، اما افزون بر آن الیوت از قرار دادن «روزنامه» و «پیپ» در یک راستا هدف خاصی دارد که اشاره به نقاشی «رنه مگریت» نقاش بلژیکی است. رنه مگریت زیر تابلوی پیپ خود به فرانسوی نوشته: «این یک پیپ نیست» و ادعا دارد که اگر بگوید این یک پیپ است، چون نمی توان آن را از توتون پر کرد، به ( واقعیت در دیدن) خیانت کرده است. این ادعا در مورد اخبار روزنامه های عصر هم صادق است. مردم شهری آنچه را که در روزنامه ها می خوانند، باور می کنند و فکر می کنند واقعیت است، در حالی که نیست و این چشم ها هستند که به آشکارا خیانت می کنند و پاسدار توهم اند.
از سوی دیگر روزنامه های خبری کنایه ای است برای اعتیاد به بیهودگی ها، درست مثل کشیدن پیپ. و همانطور که توتون در پیپ چپانده می شود، اخبار آنها نیز در ذهن مردم مدرن چپانده می شود و آنها را معتاد به خوانش های غیر واقعی می کند.
در دو بند ۴۳ و ۴۴  هم (پاها)، (انگشت ها)، (چشم ها) همه اجزایی از انسان هستند که نقش یک انسان را بازی می کنند. انگشت های مربعی کوتاه که نشانه ی انگشت های کارگری است،به تجاری سازی نژاد بشر و سرشت خودخواهانه ی انسان اشاره دارد که مطمئناً به آرامی انسانیت خود را از دست می دهد.
هفت بند اول این استانزا  به موقعیت مردمی که معنای زندگی را قربانی کرده اند، اشاره می کند امّا بندهای ۴۶ و ۴۷  حضور «خیابان»بر شعر مسلط است.خیابان  که در آغازشعر نماد جهان بود، در این بخش استعاره ای می شود برای روح مسیح و رنج ها و شکیبایی او که دارای شخصیت انسانی است، وجدان دارد و رنج می برد، وجدانی که در یک تصویر استقرایی در تلاش است تا سهمی از جهان را بر عهده بگیرد، اما نمی تواند،زیرا سرنوشت او را مردمی پوشالی بر عهده دارند و اگر چه چراغ هایش روشن است، اما وجدان او که نماد هوشمندی و معنویت شهر است، سیاه است و خاموش. این تصویر همچنانکه دارای ضربه های مذهبی است، به احساس گناه در وجدان هم که دارای مسئولیت اخلاقی است، اشاره دارد.
بعد از فضای تایپی میان بند( ۴۷ و ۴۸) این بخش گوینده که تا کنون یک شخص غایب(ضمیر سوم شخص) بود، به صورت ضمیر مشخص اول شخص(من) روایت می شود.
الیوت در این استانزا به آرامی ضمایر «شما» و «او» و «من» را از هم جدا می کند و شعری چند صدایی بوجود می آورد تا سرانجام بتواند تمام قسمت های جدا شده را به یک تصویر واحد پیوند زند.
صدای تخریب اخلاقیات و معنویات  و چنگ انداختن و آویختن به امیدی که خود نهایت ناامیدی است، طنین والای این چهار بند (۴۸،۴۹،۵۰،۵۱) را بوجود می آورد.
من متأثر شدم به وسیله ی اوهامی
که به دور این تصاویر می پیچند و چنگ می اندازم
به ترحمی بیکران
برای رنجی بیکران
علامت کاما (،) در بند ۴۹ نشان می دهد که جمله ی (و می چسبم، چنگ می اندازم، می آویزم، می پیوندم)، اگر چه با جمله ی قبلی هماهنگ است، اما عمل کرد جداگانه ای دارد.
آخرین سه بند این استانزا ، یعنی بندهای(۵۲و۵۳ و۵۴)  با لحن کاملاً متفاوتی عرضه می شود و حال و هوای محقرانه و مبتذلی به خود می گیرد که صرفاً به مردم شهر نشین استیک خور و آبجو خور مربوط است: (دهان خود را با دست پاک کنید و بخندید)  و این همانا عادت مردم شهری بعد از خوردن و نوشیدن است که دهان خود را با پشت دست پاک می کنند و همین جاست که الیوت با طنز مخصوص خویش مردم را به بی خیالی و بی اعتنایی در مورد حقایق معنوی دعوت می کند و در حقیقت ساده نگری و آسان پذیری آنها را همانطور که شیوه ی خودشان است، با تمسخر و طنز به رُخشان می کشد و در حقیقت یک لحظه تحقیر کننده ایجاد می کند. او تصویر« سیسیفوسی» آشکاری از مردم شهرنشین با کارهای پرزحمت وتکراری وبی نتیجه و تمام نشدنی – در چرخه ی یکنواخت جهان – به نمایش می گذارد.جهانی که از زمان های اسطوره ای در چرخش است و تلویحاً عنوان می کند که عدم معنویت و ایمان، زندگی انسان مدرن را که سراسر تکنیک  است به سوی بیهودگی و تکرار سوق می دهد:
«جهان مانند زنان باستان می چرخد که در حال جمع آوری سوخت در بیابان های خالی هستند.» و چرا زنان؟ چون زنان بازنمودهای جسمی چرخه زندگی هستند، ماده ای را برای سوزندان جمع می کنند تا زندگی را گرم و روشن بدارند، زیرا زنان هستند که همواره در تکاپوی پختن نان وآماده کردن غذا برای ادامه ی زندگی اند، اما آنها  در یک «خالی» به دنبال هیمه اند که در این خلاء هیچ ماده واقعی وجود ندارد. با این تصویر پارادوکسی الیوت در حقیقت اشاره می کند که جهان یک خلأ معنوی است ، اما ما همچنان در آن زندگی می کنیم.
بطور کلی شعر پیش درآمدها با کاربُرد دو بار «خالی بسیار، خالی بزرگ » یک بار در شروع شعر( استانزای اول) و یک بار در پایان شعر( استانزای چهارم )دالان  خالی غریبی را با تصاویر و کلمات بوجود می آورد که انسان تکنیک زده و مدرن در این خلاء از این سو به آن سو می رود و راه گریزی هم از آن ندارد.
پانویس:
۱-
When the evening is spread out against the sky/ Like a patient etherized