محبوبم بنگر به گنجینه‌هایم
آن‌ها بی‌بهاتر از نقره‌های مسیحی‌اند،
بنگر به سرنوشت یک زندگی راستین و مومنانه،
بنگر در موهای خاکسترین ریخته‌ام.
من حیران دوردست‌ها نبودم
افسوس من گرانسر از مجار بودنم،
به فلاکت ، غم و تیره‌بختی افتادم
و اندوخته‌ام بدبختی‌های بی‌شمار را.
در عشق‌ورزی چه نیک بودم من
خدا نیز قادر به شکستم نبود
آنسان که از کودکی پنداشتم.
بنگر در من اینک دردآلود، خونین و تب‌‌دار.

اگر فرا راهم نیامده بودی
دهان سوگوارم به سخن باز نمی‌شد
بنگر به استهزای کمال
که مرا روانه‌ی تابوت می‌سازد.
محبوبم مرا با عشقت بنگر
من یافتمت هنگامی که می‌گریختی،
و اگر بجا مانده لبخندی در این سخنان نفرت‌زا
تو لبخند قلب منی.
بنگر در گنجینه‌هایم محبوب من
بی‌بهاتر از نقره‌های مسیحی‌اند آن‌ها
بگذار برایت تاریک و جوان باشند،
به موهای خاکسترین ریخته‌ام، بنگر.