اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "اسماعیل خویی" (صفحه 1 از 2)

روبرتو خواروز
اسماعیل خویی در جوانی

اسماعیل خویی از شاعران و بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۱۷ در مشهد به دنیا آمد. شعرهای اسماعیل خویی، در زبان یک انقلابی ناراضی از بی‌عدالتی به شکل تعهد اجتماعی جاری می‌شود، و غزل‌های انتقادی خویی با اندیشه‌های فلسفی روزگاش در هم می‌آمیزد. او از چیزهای روزمره زبان تصویری بسیار ظریفی را بکار می‌گیرد که غیرمنتظره‌ترین استعاره‌ها را در خود جای داده‌است. اسماعیل خویی دوران مدرسه را در مشهد تحصیل و سپس به دانشگاه تهران رفت. با بروسیه‌ی تحصیلی دانشسرای عالی راهی لندن شده و از دانشگاه لندن درای دکترای فلسفه است.

ادامه شعر

اسماعیل خویی

یادگارِ من از او

شبی نَبوده که من یادِ روی او نکنم:
وَ با خیالِ رُخ اش باز گفت وگو نکنم.
چنان حضور می یابد به پیشِ من کانگار
نظر کنم به رُخ اش، یادِ روی او نکنم!
زنی که نیست دگر در جهان، دریغادرد!
چرا به نیستن اش هیچگاه خو نکنم؟
وَ خوگری ست همالِ فرامُشی: کاری
اگر چه سخت ولی ممکن، از چه رو نکنم؟
بلی، من این نکنم، بل که سخت کوشم تا
نظر بدآنچه کند زنده یادِ او نکنم!
ولی، به دیدنِ هر موی و روی خوش، نشود
که باز یاد از آن ویژه روی ومو نکنم!
زنی که نیست، دریغا! فرای دسترس است:
نمی توانم اش، امّا، که آرزو نکنم!

ادامه شعر

اسماعیل خویی

یادِ رُکسانا

۱
چون، بی تو، شبانه، سر به بالین بنهم،
انگار که سر زیرِ گیوتین بنهم!
امّا، چو به یاد آورم مرگِ تو را،
سر زیرِ چنین تیغ به تمکین بنهم!

۲
هر روز که من بی تو به سر آوردم،
غم هام فزود، هر چه من می خوردم!
با قهرِ من از تو، عشق شد دشمنِ من:
ای کاش که با تو آشتی می کردم!

۳
در بودنِ من، چه رنج ها می بُردی!
تنها چو شدی ز من، چه غم ها خوردی!
از بودنِ تو، چو زآنِ من، معنا رفت:
تنها، چو من و خدا، دریغا! مُردی!

ادامه شعر

اسماعیل خویی

فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم

فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم
همان دل است هنوزم که بود روزِ نخستم

کشیدم آنچه بشاید نجستم آنچه نباید
فراق از تو کشیدم فراغت از تو نجستم

ز ما پذیرش و حاشا جهانیان به تماشا
تو دام چینى و چابک من آهوى تو که چستم

من از نبرد نپیچم ولى به چنگ تو هیچم
چنان که در کف گرد آفریده زاده ى رستم

من و به کار تو سستى ؟ زهى خطا، به درستى
همین به عهد شکستن کشیده کار که سستم

ادامه شعر

اسماعیل خویی

شب که می‌شود

شب که می‌شود
من پر از ستاره می‌شوم
شب که می‌شود،
مثل آن فشرده عظیم پرشکوه و پرشکوفه ازل
در هزار کهکشان ستاره
پاره‌پاره می‌شوم.

شب که می‌شود
ماهیان کهکشان
با تمام فلس‌های اختران‌شان
شناورند
در زلال بینشم.

ادامه شعر

اسماعیل خویی

ببار ورنه دیر می‌شود

آی تو
ابر کامکار
بر من ، این به راه باد مشتی از غبار
نم نم نوازشی ، اگر نه آبشار بخششی ، ببار
ورنه دیر می‌شود
دیر

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

اسماعیل خویی

چه کار از من برآید

چه کار از من برآید شعرم ، ای شعر
جُز این کز من بزاید شعرم ای شعر
کی ام من یا چه در من با لب تو
جهان خود را سراید ،شعرم، ای شعر

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

اسماعیل خویی

به چشمت تا که نوری هست

به چشمت تا که نوری هست می خوان
کتاب از هر کس و هر دست می خوان
کتاب واقعیت را هم اما
که پیش چشم تو باز است می خوان

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

اسماعیل خویی

با من بگو

با من بگو
وقتی که صدها
صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه .
اما مگو هرگز
هرگز چه دور است ، آه
هرگز چه وحشتناک
هرگز چه بی‌رحم است
ادامه شعر

اسماعیل خویی

آلودگی

به جز دریا ندارد تاب دریا
که همجوش نهنگ است آب دریا
نمی خواهند ماند پاکدامان
از این آشفته باشد خواب دریا

اکولالیا | #اسماعیل_خویی

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×