من رو نیمکت پارک زندگی می کنم
تو اما توی خیابونای بالاشهر
یه جهنم فاصله است
بین ما دو نفر
من یه پول سیا گدایی می کنم برای شام
تو یه کلفت داری و یه نوکر
اما دارم از خواب بیدار میشم
بگو ببینم نمی ترسی
ادامه شعر
من رو نیمکت پارک زندگی می کنم
تو اما توی خیابونای بالاشهر
یه جهنم فاصله است
بین ما دو نفر
من یه پول سیا گدایی می کنم برای شام
تو یه کلفت داری و یه نوکر
اما دارم از خواب بیدار میشم
بگو ببینم نمی ترسی
ادامه شعر
اینک رویاها
برای رویا پردازها
دست نیافتنی اند
همچنان که ترانه ها
برای ترانه خوان ها.
شب تاریک و آهن سرد
بر شماری از سرزمینها
چیره می شود
اما رویا
باز خواهد گشت
و ترانه
قفس خود را در هم می شکند
شب زیباست
چون چهره های مردم من
ستاره ها زیبایند
چون چشم های مردم من
زیباست، همچنان، خورشید
زیباست، همچنان، روح مردم من.
من در رویای خود دنیایی را میبینم
که در آن هیچ انسانی
انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
از هر نژادی که هستی
ادامه شعر
تنها از سکوت تو
پیش از آن که سخن گویی
هر آنچه را که باید، در می یابم
بی آنکه واژه ای از تو بشنوم
در سکوتت
هر نغمه ای که آرزو می کنم
به گوش می رسد
عشق
گوجه ای رسیده است
روییده بر درختی باشکوه
و طلسم جادویش
هرگز به تو مجال بودن نمی دهد
عشق ستاره ای درخشان است
چشمک زنان در آسمان های دوردست جنوب
و شعله های سوزانش
همواره چشم هایت را می آزارد
ادامه شعر
گوش بده مسیح
تو روزای خودت خیلی خوب بودی، به گمونم –
ولی دیگه دورت سر اومده
…اونا بردنت بالا بالاها، یه قصه بزرگ ازت ساختن
که بهش میگن انجیل
اون دیگه الان مرده،
پاپ ها و کشیشا
از اون خروار خروار پول به جیب زدن
اونا تو رو گرون فروختن
به پادشاها، ژنرالا، دزدا، آدم کشا –
به تزار و قزاقاش
به کلیسای راکفلر
به روزنامه عصر یه شنبه
تو دیگه به هیچ دردی نمی خوری
گرو دستشون شدی
تا تسلیمت کنن و نوکریشونو بکنی
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑