در امتداد ساحل
در پایان روز
گام تنها صدا
مدتی فقط صدا
تا به میل خود ایستادن
بعد هیچ صدا
در امتداد ساحل
مدتی هیچ صدا
بعد به میل خود رفتن
در امتداد ساحل
در پایان روز
گام تنها صدا
مدتی فقط صدا
تا به میل خود ایستادن
بعد هیچ صدا
در امتداد ساحل
مدتی هیچ صدا
بعد به میل خود رفتن
کی میتواند بگوید
پیرمرد چه میداند
غیبت را
با ترازو وزن کردن؟
فقدان را
با خط کش اندازه گرفتن؟
عذاب جهان را
شمردن؟
تهی را با کلمات
انباشتن؟
آوریل بیرحمترین ماه است
یاسها را از خاک مُرده میرویاند
خاطره و اشتیاق را به هم میآمیزد
با باران بهاری ریشههای خوا برفته را بیدار میکند.
ما را گرم نگه داشت زمستان
با برف فراموشی زمین را پوشاند
با ریشههای خشک کمی زندگی داد.
غافلگیرمان کرد تابستان
با رگباری از جانب اِستارنبرگرسی
میان ستونها پناه گرفتیم و بعد به آفتاب رفتیم،
به هوفگارتن، قهوه نوشیدیم و ساعتی گپ زدیم.
-روس، من، اصلاًَ، اهل لیتوانی، آلمانی اصیل-
و ما وقتی بچه بودیم نزد اشرف والا، پسرعمویم میماندیم،
او مرا به سورتمه سواری برد و من خیلی ترسیدم
گفت: ماری، ماری، محکم بگیر. و سرازیر شدیم.
در کوهستان انسان احساس آزادی میکند.
تا نهایت شب میخوانم و زمستان به جنوب میروم.
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑