اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "پل الوار" (صفحه 1 از 3)

پل الوار و همسرش نَش الوار
پل الوار و همسرش ماریا بنز معروف به نَش الوار

پل الوار با نام اصلی اوژن گریندل در سال ۱۸۹۵ در سن دنیس فرانسه به دنیا آمد. او تک فرزند بود و سرودن اشعار پل الوار از همان نوجوانی شروع شد. الوار جوان هنگام نقاهت از یک بیماری جدی در سوئیس، شاعران نمادگرا و آوانگارد مانند آرتور رمبو، شارل بودلر و گیوم آپولینر را مطالعه کرد. او همچنین خواندن هلن دمیتریونا دیاکانووا (معروف به گالا، جوان روسی که اولین همسر او خواهد بود) و دیگر نویسندگان روسی چون فئودور داستایوفسکی و لئو تولستوی را آغاز کرد.

ادامه شعر

پل الوار

محبوب من / پل الوار

محبوب من
سپیده که سر بزند
شاید در این بیشه زار خزان زده گلی بروید
نظیر آنچه در بهار دلبستگی‌ام رویید
محبوب من
بگذر ز من
ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیندیش
که برای تو طلوع می‌کند

اکولالیا | #پل_الوار

پل الوار

همه‌چیز به رنگِ سپیده‌دم

بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن

و ما اینک
فروتر و فراتر از همیشه‌ایم.

در هیمه‌ی ما همه‌چیز هست
مخروط کاج و شاخه‌ی تاک
و گل‌هایی تواناتر از آب
گِل و شبنم.

شعله زیرِ پای ماست
شعله تاج سرِ ماست
زیرِ پای ما حشرات و پرندگان و آدمیان
پر می‌کشند

آن‌ها که پر کشیده‌اند فرود می‌آیند.

ادامه شعر

پل الوار

آزادی

بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.

ادامه شعر

پل الوار

به نامِ صُلح

به نامِ صُلح
به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها
به نامِ آزادی
به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر
به نامِ آنانی که:
نمک فرسودهِ‌شان می‌کند
و نمک،
همان اشکْ‌هاشان است
به نامِ رفیق
به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید
به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان
به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و
بر احکامِ شومِ وحشت

ادامه شعر

پل الوار

و یک لبخند

شب هیچ‌گاه کامل نیست
همیشه چون این را می‌گویم و تاکید می‌کنم
در انتهای اندوه پنجره‌ی بازی هست
پنجره‌ی روشنی.

همیشه رویای شب‌زنده‌داری هست
و میلی که باید بر آورده شود،
گرسنه‌گی‌یی که باید فرونشیند
یکی دلِ بخشنده
یکی دست که درازشده، دستی گشوده
چشمانی منتظر
یکی زندگی
زندگی‌یی که انسان با دیگران‌اش قسمت کند…

پل الوار

چشم‌اندازی عریان

چشم‌اندازی عریان
که دیری در آن خواهم زیست
چمن‌زارانی‌ گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام می‌گیرد.

چشمه‌هایی که پستان‌هایت
روز را در آن به درخشش وا می‌دارد
راه‌هایی که دهان‌ات از آن
به دهانی دیگر لب‌خند می‌زند.

ادامه شعر

پل الوار

تو را تماشا می‌کنم

تو را تماشا می‌کنم
خورشید بزرگ می‌شود
و عنقریب روزمان را سرشار می‌سازد

بیدار شو
با قلب و سری رنگین
تا ادبار ِ شب زایل گردند

تو را تماشا می‌کنم
و همه چیز عریان می‌شود
بیرون بَلَم‌ها در آب‌های کم عمق می‌رانند
سخن کوتاه باید کرد:
دریای ِ بدون ِ عشق سرد است

ادامه شعر

پل الوار

تو را نمی‌توان شناخت

مرا نمی‌توان شناخت
بهتر از آن‌که تو شناخته‌ای

چشمان تو
که ما هر دو،
در آن‌ها به خواب فرو می‌رویم
به روشنایی‌های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب‌های جهان می‌بخشند

چشمان تو
که در آن‌ها به سیر و سفر می‌پردازم
به جان جاده‌ها
احساسی بیگانه از زمین می‌بخشند

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×