یک چیز را میخواهم بدانی
میدانی که چه جور است
اگر من از پنجرهام به ماه روشن،
به شاخهی سرخِ پاییزِ سست نگاه میکنم
اگر برِ آتش خاکستر نامحسوس
یا تنه چروکیده کُندهای را لمس میکنم
همه چیز مرا به تو میکشاند
انگار هر چه وجور دارد
رایحهها و عطرها، نورها و فلزات
قایقهای کوچکی بودند
که مرا به سوی جزیرههای تو میرانند که در انتظار مَنَنَد
باری، حالا
اگر کمکم دست از دوست داشتنم برداری
من هم کمکم از عشقت دست میکشم
اگر ناگهان فراموشم کنی
در انتظارم نباش