اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "الن برن"

الن برن

دستی که تنت را لمس کرده

دستم که تنت را لمس کرده
بهتر خواهد نوشت.

همان ساعت‌ها
در همان هوا زنگ می‌زنند
و دوباره دست‌به‌دستِ هم
ما را از هم جدا می‌کنند.

اما خاطره‌ی نزدیکی ِ تو
جوهری تازه‌ است
که بی‌وقفه سراغش خواهم رفت
تا در برابرم
نوری دیگر و سایه‌یی دیگر بگسترانم.

ادامه شعر

الن برن

بگذار دوست بدارمت

بگذار دوست بدارمت.
تو مانع نخواهی شد
که اسب مغرور یالش را تکان دهد
ماسه‌ها را لگدمال کند
و در باله‌ی خشمش
هر کجا که خواست برود.
دوستت دارم.
عشقم شانه‌های ظریفت را
بامهربانی میان گردبادش می‌گیرد
شنلی می‌شود که تو را با خود ببرد

ادامه شعر

الن برن

اندیشیدن به تو

اندیشیدن به تو
گرانبهاترین سکوت من است
طولانی‌ترین و پرهیاهوترین سکوت
تو همیشه در منی
مانند قلب ساده‌ام
اما قلبی که به درد می‌آورد

ترجمه از اصغر نوری

از کتاب شب با من از تو حرف می زند

	

سعاد الصباح

خواسته‌هایی بی‌نظیر از مردی بی‌نظیر

سال نو مبارک
سال نو مبارک
اما من دوست دارم بگویم: عشق نو مبارک!
واژه ها را مثل دیگران به زحمت نمی اندازم
من دوست ندارم احساساتم
مثل خواسته های دیگران باشد
من عشقِ پنهان شده درکارت پستالها را نمی پسندم
من تورا همانگونه درآغاز سال دوست دارم
که در پایان سال،
عشق فراتر از زمانهاست
و گسترده تر از جغرافیا
برای همین دوست دارم به همدیگر بگوییم:
عشق نو مبارک!

– در سال جدید چی دوس داری؟!
چه پرسش کودکانه ای!
عشقِ من! چگونه نمی دانی چه می خواهم؟
من تنها تورا می خواهم!
ای درآمیخته با وجود من
در تار و پود من
هدیه ها زنانگیِ مرا برنمی انگیزند
نه عطرها، نه گلها، نه لباس‌ها
نه حتی ماهِ دورازدست
با النگوها و گردنبندها و جواهرات چه کنم؟!
ای مردی که در خون من روانه ای!
با جواهرات زمینی چه کنم ای گوهرِ یکدانه ام!

ادامه شعر

آتیلا ایلهان

بادِ مخالف

امروز دوشنبه است
انگار که پنج درس در برنامه‌ات داری
باز در آیینه‌ی سالن موهای سرت را شانه زده‌یی
خشمِ حاصل از کاری که بر خلافِ میل‌ات انجام داده‌یی
باز پیشانی‌ات را به رنگِ تیره درآورده است
ولی باید عجله کنی
دیر اگر برسی تراموا با شتابِ تمام به راه می‌افتد
و آن خانمْ‌ مدیرِ عبوس
به سانِ تابلوی ممنوع
چهره درهم می‌کشد

ادامه شعر

خوزه آنخل بالنته

همه شعرهایی که سروده‌ام

همه شعرهایی که سروده‌ام،
شباهنگام به سراغم می‌آیند،
و درونی‌ترین رازشان را،
بر من هویدا می‌کنند.
از میان دالانهایی سست،
انباشته از سایه‌هایی سست،
گسترده به سوی قلمروی ناشناسِ تاریکی،
مرا با خود می‌برند.
و آنزمان که دیگر،
مرا یارای بازگشت نیست،

ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×