اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "بیژن الهی" (صفحه 1 از 2)

بیوگرافی و اشعار بیژن العی
بیژن الهی و همسرش غزاله علیزاده

بیژن الهی، نقاش، شاعر سکوت و مترجم آوانگارد ایرانی در تیرماه ۱۳۲۴ شمس در تهران به دنیا آمد. از جمله شاخصه‌های مهم اشعار بیژن الهی چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. او اشعار بزرگ‌ترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگی‌اش ترجمه زیباترین شعر جهان بود.

ادامه شعر

بیژن الهی

می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد

تنها یک­‌بار می‌­توانست
در آغوش‌اش کِشَد
و می­‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می­‌ریزد
و می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد؛
نام‌اش برف بود
تن‌­اش برفی
قلب‌اش از برف
و تپش‌اش صدای چکیدن برف
بر بام‌های کاه‌­گلی،
و من او را
چون شاخه­‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می­‌داشتم

پابلو نرودا

برای دل من بس است سینه‌ی تو

برای دل من بس است سینه‌ی تو،
برای آزادی تو، بال‌های من.
به آسمان می‌رسد از دهان من
آن‌چه بر روح تو خفته بود.

در توست وهم هر روزه.
چون ژاله به گل‌برگ می‌رسی.
با غیبت خود زیر افق نقب می‌زنی.
جاودانه در گریز، همچو موج.

گفته‌ام که میان باد می‌خواندی
همچو کاج‌ها و همچو دکل‌ها.
همان‌گونه درازی و کم‌گویی،
و یک‌باره پُراندوه می‌شوی، همچو یک سفر.

ادامه شعر

بیژن الهی

مَناعی

چه خبر؟ مرگِ عالَمی تنها، 
خاطرش خُفته، شاهدش سَفَری. 
جانِ جانان، کجا؟ ورای کجا. 
گوشه زد با ستاره‌ی سحری. 

چه خبر؟ مرگِ دل. گُلی ندمید 
تا به لُطفِ هوا، به گریه‌ی ابر 
از زمینْ رازِ آسمان نچشید. 
تازه شد داغِ لاله‌های طَرّی. 

چه خبر؟ مرگِ حق‌ْحق و هوهو. 
لال شد مرغ و نغمه رفت از یاد، 
تا که گُنگانِ ده‌زبانِ دورو 
نازْمستی کنند و جلوه‌گری. 

ادامه شعر

پابلو نرودا

همیشه عصرها دور می‌شوی

این شفق را هم از دست داده‌ایم.
هیچ‌کسی ما را
دست در دست هم نمی‌دید این عصر
وقتی شب نیلگون بر دنیا می‌افتاد.

من از پنجره‌ام
جشن غروب را دیده‌ام سرِ تپه‌های دور.

گاه مثل یک سکه
یک تکه آفتاب میان دست‌های من می‌سوخت.

تو را از ته دل به یاد می‌آوردم،
دلی فشرده به غم، غمی که آشنای توست.

ادامه شعر

بیژن الهی

روزی بزرگ می‌گذرد

۱
در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ
سوزنی به ما نشسته، تنها
یک سوزن!
روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست می‌برد
تا شانه – رفته رفته به پس رود
که تنها از دور، از دور توانائیم
در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا
بر آن فرود می‌آیند،
و در شناختنِ دست‌های خود، دست‌های بریده خود،
که همین پرندگان هوا هستند.
در روزی بزرگ، به تو می‌رسم، به شانه تو
دست می‌زنم، که به پس‌نگری و ببینی
که نمی‌خندم.

ادامه شعر

چزاره پاوزه

مرگ با چشمان تو خواهد نگریست

مرگ خواهد آمد و با چشمان تو خواهد نگریست-
مرگی که از صبح تا شب با ماست،
بی‌خواب و
گنگ مانند افسوسی‌ قدیمی
یا رذیلتی‌ جاهلانه.
چشمانت واژه‌ای تهی خواهد بود،
فریادی فرونشانده و سکوتی.
بدین‌‌سان هر روز صبح می‌بینی‌اش
وقتی تنها خم می‌شوی رو به آینه،
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی.

ادامه شعر

بیژن الهی

آزادی و تو

به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی‌ست،
چه بگویم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیج‌هام را
– همچنان که فرو نشستن فواره‌ها
از ارتفاع گیج پیشانی‌ام می‌کاهد –
در حریق باز می‌کند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.
چه بگویم به آوای دور شدن کشتی‌ها
که کالاشان جز آب نیست
– آبی که می‌خواست باران باشد –
و بادبان‌هایشان را
خدای تمام خداحافظی‌ها
با کبوتران از شانه‌ی خود رم داده –

ادامه شعر

بیژن الهی

آدم‌های بهاری

آدم‌های بهاری.
چه می‌کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می‌کنید با پروانه‌یی که به آب افتد؟

از سر هر انگشت
پروانه‌یی پریده ست.
پروانه‌ی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانه‌ی کدام انگشت به آب می‌میرد؟

من بارها اندیشیده‌ام
من خزان و برف را پیاده پیموده‌ام
پیشانی بر پای بهار سوده‌ام
که معیار شما نیست.

ادامه شعر

پل الوار

کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی

کجایی تو مرا می‌بینی می‌شنوی
مرا به جا می‌آری
منِ زیباترینْ منِ تنها
موج رودخانه را چون کمانچه برمی‌گیرم
می‌گذارم بگذرند روزها
می‌گذارم بگذرند ابرها زورقها
ملالْ نزدِ من مرده‌ست
مرا تمام طنینهای کودکیْ گنجهای من
با خنده در گلوست

چشم‌اندازِ من سعادتی‌ست بس بزرگ
و رخسار منْ جهانی روشن
آن‌جا همه اشکهای سیاه می‌ریزند
غار به غار می‌روند
این‌جا نمی‌توان از دست رفت
و رخسار من در آبی صافی‌ست می‌بینم
می‌خواند از درختی تنها
سبُکی می‌دهد به سنگریزه‌ها
آینه‌دارِ افقهاست
بر درخت تکیه می‌زنم 
بر سنگریزه‌ها میارمم
بر آبْ آفرین می‌گویم به آفتاب به باران
و بادِ گرمکار

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×