اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "نادر ابراهیمی"

نادر ابراهیمی

زندگی

باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلّح باشی— با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …
چاره‌ای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکت
ذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ست.
این سهم را، چه کسی به تو حق داد
که با خستگی و پیریِ روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلی
به تباهی بکشی؟
باورکُن!
زندگی را، پُر باید کرد
امّا، نه با باطل و بیهوده
نه با دلقکی و مسخرگی
نه با هر چیزِ کِدِر
و کثیف

ادامه شعر

نادر ابراهیمی

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد
گُل از تو گُلْگون‌تر
اُمید، از تو شیرین تر.

نمی‌شود، پاییز
-فضای نمناکِ جنگلی‌اش
برگ‌های خسته‌ی زردش-
غمگین‌تر از نگاه تو باشد.

نمی‌شود، می‌دانم، نمی‌شود آوازی
که مردی روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در عماقِ درّه می‌خوانَد
در شمالِ شمال
رنگین‌تر از صدای تو باشد
نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.

ادامه شعر

نادر ابراهیمی

در درونِ مِه

آنگاه که من،
کنار پُل،
ایستاده بودم، در قلب مِه،
با چند شاخه نرگسِ مرطوب،
به انتظارِ تو،
و تو در درونِ مِه پیدا شدی،
مِه را شکافتی و پیش آمدی،
و با چشمانِ سیاهِ سیاهت دَمادم واقعی تر شدی،
تا زمانی که من واقعیتِ گلگونِ گونه‌های گُل انداخته‌ات را بوییدم،

ادامه شعر

نادر ابراهیمی

دیگر نمی‌گویم خسته نخواهیم شد

به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می‌گفتم:
” ما هرگز خسته نخواهیم شد…هرگز ”
اما مدتی است ، پی فرصتی می‌گردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته می‌شویم … و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می‌شویم و از نفَس می‌افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس می‌کنیم ، مسأله‌ای نیست 
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، در کنار هم بنشینیم ، 

ادامه شعر

نادر ابراهیمی

پدرم میگوید از سولماز بگذر

پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند … باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×