اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "چارلز بوکوفسکی" (صفحه 1 از 4)

چارلز بوکوفسکی

ارواح حیوانات مرده /چارلز بوکوفسکی

در کنار کشتارگاه،
مشروب فروشی‌ای بود
که من آنجا می‌نشستم
و غروب آفتاب را از پنجره‌اش نگاه می‌کردم،
پنجره‌ای که مشرف بود
به محوطه‌ای پر از علف‌های خشک بلند.
من هیچ‌گاه بعد از کار
همراه بقیه در کارخانه حمام نمی‌کردم
برای همین بوی عرق و خون می‌دادم.
بوی عرق پس از مدتی کم می‌شود،
اما بوی خون عصیان می‌کند،
و قدرت می‌گیرد.
من آنقدر سیگار می‌کشیدم
و آبجو می‌نوشیدم
تا حالم برای سوارشدن به اتوبوس مساعد شود
و همراهم ارواح تمامی آن حیوانات مرده سوار می‌شدند.

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی و لیندا لی
چارلز بوکوفسکی و لیندا لی

چارلز بوکوفسکی از مشهورترین نویسنده ها و شاعرهای معاصر آمریکا است و بسیاری ادعا می‌کنند که بانفوذترین و صمیمی ترینِ شاعران و نویسندگان این قرن، خود اوست. بوکوفسکی در ۱۹۲۰ از پدری سرباز آمریکایی و مادری آلمانی در آندرناخِ آلمان متولد شد. سه ساله بود که او را به لس‌آنجلس در آمریکا آوردند و پنجاه سال در همین شهر زندگی کرد. بیست و چهار ساله بود که اولین داستان کوتاه اش را منتشر کرد و در سی و پنج سالگی، نوشتن شعر را آغاز کرد. او در سن هفتاد و سه سالگی و در ۹ مارچ ۱۹۹۴ بر اثر سرطان خون در سان پِدرو در کالیفرنیا درگذشت، درست زمانی کوتاه بعد از آنکه نوشتن رمان «عامه پسند» را بود.

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

خدایان نقشه خودشان را دارند

شصت و چهار روز و شب
در آن مکان.
شیمی درمانی،
آنتی‌بیوتیک، جریان خون 
در کاتتر.
سرطان خون.
کی؟ من؟
در هفتاد و دو سالگی این فکر احمقانه را داشتم
که با آرامش در حین خواب خواهم مرد 
اما 
خدایان نقشه خودشان را دارند. 
زیردستگاه می‌نشینم،
داغون، نیم زنده 
هنوز در جستجوی الهامم 

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

دل‌های تنها

وقتی حوصله‌ات از خودت سر رفت
دیگه خوب می‌دونی
دیگرون هم حوصله‌ات رو ندارن
یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی
پشت تلفن، تو اداره پست
اداره، سر میز غذاخوری
آدمای خسته‌کننده
با داستان‌های خسته‌کننده:
این‌که چطوری نیروهای نامهربان زندگی
دمار از روزگارشان در آورده
چطور دهنشون سرویس شده
و دیگه هیچ‌چی از دستشون بر نمی‌آد
جز این‌که پیش تو درد و دل کنن

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

تنهایی عمیقی در جهان است

تنهایی عمیقی در جهان است
که در حرکت کُندِ عقربه‌های ساعت,
می‌توان حس کرد.
مردمانِ خسته,
مثله شدگانی از عشق یا بی‌عشقی,
نا‌مهربان با هم,
غنی نامهربان با غنی,
و فقیر با فقیر.
ترسیده‌ایم.
نظام آموزشی آموخته‌مان,
که همه برنده‌ایم,
از شکست‌ها,
و خودکشی‌ها نگفت

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی و لیندا لی
اندره آدی و همسرش برتا بونچا

اندره آدی در ۲۲ نوامبر ۱۸۷۷ در یک خانواده‌ی پروتستانی فقیر، در ناحیه‌ای از شهرستان سلاژ در شرق مجارستان که آن زمان بخشی از امپراطوری اتریش-مجارستان بود و امروز در رومانی واقع است، دیده به جهان گشود. به باور بسیاری آدی بزرگترین شاعر قرن بیستم مجارستان است و او بر فیلسوفان بزرگی چون جورج لوکاچ مارکسیست و منتقد مجاری تاثیر گذاشت. شعرهای اندره آدی مدرن با مضامینی مذهبی و اسطوره ای بود و او همچون یک هگلی انقلابی واقعیت مستقر مجارستان را مرداب مجاری می‌خواند و تا آخر عمر محکوم‌اش کرد. او به عنوان روزنامه‌‌نگاری رادیکال و آزاد‌ی‌خواه در انقلاب مجارستان نقش ویژه‌ای داشت. این تقابل انقلابی با وضع موجود در اشعارش پیداست. سرانجام وقتی در ۲۷ ژانویه ۱۹۱۹ از دنیا رفت هزاران مجارستانی در مراسم وداع با او شرکت کردند.

چارلز بوکوفسکی

خدایان به زمین لبخند می‌زنند

در طبقه‌ی دوم نشسته‌ام
و قوز کرده در پژامه‌ی زردم
هنوز تظاهر می‌کنم که یک نویسنده‌ام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمی‌کند
و زندگی تک‌تک سلول‌های مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتاب‌ها پشت سرم است
موهای تُنُکم را می‌خارانم
و به دنبال کلمه‌ها می‌گردم
سال‌هاست که زن‌ها و منتقدها و دانشگاه‌ها را از خود رنجانده‌ام
وزغ‌های عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

شمارش

از روی تختم 
می‌بینم 
سه پرنده را 
که روی یک کابل تلفن نشسته‌اند. 
یکی می‌پرد 
و پرواز می‌‌کند. 
و بعد یکی دیگر از آنها. 
یکیشان مانده، 
این یکی هم 
می‌رود. 

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

چطور باید خلاص شد؟

اوضاع هیچ‌وقت خوب
نبوده
و قرار هم نیست
بهتر شود
جالب اینجاست که
هراس‌هایی که در کودکی سراسیمه‌ات می‌کرد
همچنان با توست
در راه‌های مختلف
با چهره های گوناگون
تو را می‌خوانند
با همان صدا
همان شکایت‌ها
همان نفرت‌ها
همان خواسته‌های
بی‌رحمانه:

ادامه شعر

چارلز بوکوفسکی

جزوه ی مجانی ۲۵ صفحه ای

برای یک آبجو می‌میرم
به خاطر و
از خودِ زندگی می‌میرم
توی یک بعد از ظهر باد گرفته‌ی هالیوود
کف اتاق از رادیوی کوچولوی قرمزم
سمفونی گوش می‌کنم.

دوستی می‌گفت،
« فقط کافیه بروی گوشه‌ی پیاده رو
و دراز بیافتی
یک کسی بلندت می‌کنه
یک کسی مراقبت می‌شه. »

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×