اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار تد هیوز

تد هیوز

منطق سنگ

گفتم کفی بزن
دستهایت را شکسته بودند
گفتم حرفی
زبانت را
چشم گشودی  وآنگاه… هزاران گره…
آنان به پنجره سنگ می‌زنند
کورمان می‌کنند
آیینه را می‌شکنند
و در این میان سنگ به نجوای پنجره پاسخ می‌دهد
خدایا چه آسان همه چیز شکسته می‌شود
ما
روزمان را آغاز می‌کنیم
حال آنکه از گذشته نمی‌دانیم
و گاه مرگی فرا می‌رسد
که ما را به فردا نمی‌سپارد
و او
او که خبر می‌فروشد
برای روزنامه
فریاد می‌کشد

تد هیوز

نور ناب

اینک تویی، آنجا …
نشسته در میان نرگس‌های زرد
در نهایت بی‌گناهی
انگار حالت گرفته‌ای برای تصویر
به نام معصومیت!

نور در کمال خویش بر چهره ات تابیده
نرگسی را می‌مانی در میان نرگس‌ها…
این آخرین بهار توست بر روی خاک
باز هم مانند آن نرگس‌ها …

پسر کوچکت – که بیش از دو هفته‌ای ندارد – 
چونان عروسک نرمی در حلقه‌ی بازوانت آرمیده
مادر و پسر به یاد می‌آورند شمایل مقدس را
و دختر دو ساله‌ات به روی تو می‌خندد
به او چیزی می‌گویی اما افسوس
که واژگان تو در دوربین گم می‌شوند

ادامه شعر

تد هیوز

سیاه است

سیاه است سر خیس سگ آبی هنگامی که سرک می کشد
سیاه است صخره‌ی غرق در کف
لمیده بر بستر خون،سیاه است مرغ دریایی
سیاه است کره ی زمین و یک بند پایین تر
تخم مرغ سیاهی
جایی که خورشید و ماه طالع شان می گردد
از تخم سر زدن یکی کلاغ،رنگین کمانی سیاه
خم شده در تهی
بر فراز تهی
اما در پرواز.

اکولالیا | #تد_هیوز
ترجمه ازحسین مکی زاده

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×