بار دیگر لبهایی به یاد ماندنی، بیهمتا چون لبهای تو.
من همین شدت کورمال کنندهای هستم که روح باشد.
به خوشوقتی نزدیک شدهام و در سایهی رنج ایستادهام.
از دریا گذشتهام.
سرزمینهای بسیاری شناختهام؛ یک زن و دو یا سه مرد را دیدهام
دختری زیبا و مغرور را دوست داشتهام، با آرامشی اسپانیایی.
کنارهی شهر را دیدهام، پراکندگی بیپایانی که خورشید خستگیناپذیر
بارها و بارها در آن فرو میرود.
واژههای بسیاری پسندیدهام.