اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

شاعران زن جهان

دسته بندی اشعار شمس لنگرودی (صفحه 2 از 3)

شمس لنگرودی

بر نمی گردند شعرها / با صدای شمس لنگرودی

بر نمی گردند شعرها
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
ادامه شعر

شمس لنگرودی

آن قدر به تو نزدیک بودم

آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
شکرانۀ روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

دیدار تو

دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بىیقرار
که از لب تشنه‌‏اش
آفتاب سحر فرو مى‌ریزد،
دیدارت سکوت است
آبشار پرندگانى که راه سپیده را مى‏‌جویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد،
چایى دم کشیده
درست لحظه‏‌یى که از تمام دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا می‌کنند
بى آن که بدانند مى‏‌شکنند
و غبار بلور
در روحم فرو مى‌پاشند

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

تو مثل منی برف

تو مثل منی برف
راه می‌روی و آب می‌شوی.
تو مثل منی برف
آتش را روشن می‌کنی
تا در هرمش بمیری
یاس‌های تابستانی ادای تو را در می‌آورند
پروانه‌ها که تو را ندیدند
عاشق او می‌شوند
نکند سرنوشت مرا جائی دیده‌ئی برف.
کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری
تا با تن‌پوشی از برف
برابر خورشید عشوه‌ها می‌کردیم.
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری.
ادامه شعر

شمس لنگرودی

زنده‌باشی کبوتر آرام ما

در سایه‌ی هر کلاهی
کبوتر جادوگری است
و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
رودخانه‌یی
سربازان فراری را به جبهه‌ی جنگ می‌برد.
سربازان ترانه‌ی میهنی می‌خوانند
شلیک می‌کنند
می‌میرند.
زنده‌باشی کبوتر آرام ما
زنده باشی
همه‌مان را
زنده زنده
تحویل پاسگاه پلیس داده‌ئی.

اکولالیا | #شمس_لنگرودی
از شعرهای منتشر نشده کتاب صبح آفتابی‌تان به‌خیر گرگ برفی

شمس لنگرودی

تو پر کشیدی

باد می وزید
که تو پر کشیدی
شاد بودید
هم تو
هم شکارچی گنگی
که از سر اتفاق
در سایه ی شاخه ها می گذشت

اکولالیا | #شمس_لنگرودی

شمس لنگرودی

ماجراى مرا پایانى نبود

ماجراى مرا پایانى نبود
در تمام اتاق‌‏ها
خیال‌‏هاى تو پرپرزنان می‌‏رفتند و می‌آمدند
و پرندگانى
بال‏‌هاى تو را می‌چیدند و به خود می‌بستند
که فریبم دهند
موسى
در آتش تکه‏‌هاى عصایش می‌‏سوخت
بع‏‌بع گوسفندانى گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم می‌‏پیچید
و من
تکه تکه
فراموش می‌شدم
ادامه شعر

شمس لنگرودی

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
بال‌های من
تکه‌تکه فرو می‌ریزند
بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
و نشان فلوت تو را می‌پرسند
نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
تو پرنده‌یی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنه‌ی تابستانی
که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
آشیانه‌ی رودی از برف
که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد
ادامه شعر

شمس لنگرودی

ماجراى مرا پایانى نبود

ماجراى مرا پایانى نبود
در تمام اتاق‏ها
خیال‏هاى تو پرپرزنان مى‏رفتند و مى‏آمدند
و پرندگانى
بال‏هاى تو را مى‏چیدند و به خود مى‏بستند
که فریبم دهند
موسى
در آتش تکه‏هاى عصایش مى‏سوخت
بع‏بع گوسفندانى گریان
در فراق شبان گمشده
در اتاقم مى‏پیچید
و من
تکه تکه
فراموش مى‏شدم
ادامه شعر

شمس لنگرودی

باران صبح نم نم می بارد

باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را

اکولالیا | #شمس_لنگرودی
کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه

Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×