اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار پل سلان

در این صفحه مجموعه‌ای از ترجمه های اشعار پل سلان، شاعر رومانی الاهل و آلمانی‌زبان را خواهیم خواند. شعرهای پل سلان تحت تاثیر تجربه‌ی زندگی دردناک او در دوران نازی هاست. پل سلان در ۱۹۲۰ در خانواده‌ای یهودی و آلماني زبان زاده شد- در چرنوویتس-بوکونیای شمالی كه در آن زمان بخشی از رومانی بود، و بعدها قسمتی از امپراتوری اتریش-هانگری به شمار آمد و اكنون قسمتی از اكراین است.

پل سلان و گیزله لسترانگ
پل سلان و همسرش گیزله لسترانگ

پل سلان در ۱۹۲۰ در خانواد‌ه‌ای یهودی و آلمانی زبان زاده شد. در چرنوویتس بوکونیای شمالی که در آن زمان بخشی از رومانی بود، و بعدها قسمتی از امپراتوری اتریش-هانگری به شمار آمد و اکنون قسمتی از اکراین است. پدرش، لئو آنتشل Leo Antschel می‌خواست پسرش به عبری در سفاه ایوریاه، Safah Ivriah آموزشگاهی با پیش‌باوری به خردی همسو با فرهنگ اتریشی تحصیل کند. مادرش، فریتزی Fritzi خواننده‌ی پرشور ادبیات آلمانی بود که اصرارداشت زبان آلمانی زبان خانگی‌شان باشد.

ادامه شعر

پل سلان

در چشمۀ چشم‌هایت

در چشمۀ چشم‌هایت
تورهای ماهیگیران آب‌های سرگشته می‌زیند
در چشمۀ چشم‌هایت
دریا به عهد خود پایدار می‌ماند
من
قلبی مُقام‌گرفته در میان آدمیانم
جامه‌ها را از تن دور می‌کنم
و تلالو را از سوگند:
در سیاهی سیاه‌تر، من برهنه‌ترم،
من آن.زمان به عهد خود پایدارم
که پیمان‌شکسته باشم
من
تو هستم
آن‌زمان که من
من هستم.

ادامه شعر

پل سلان

بلور

نه بر لبانم، انتظار دهانت
نه بر آستانه‌ی در، انتظار بیگانه‌ای
نه درچشم، انتظار اشکی.

هفت شب
فراتر
سرخ در پی سرخ
هفت قلب
عمیق‌تر
دست به در می‌کوبد
هفت گل‌سرخ
پس
چشمه تراویدن آغاز می‌کند.

از کتاب زاده‌ی اضطراب جهان

	

پل سلان

زمان مضطرب

پاییز از دستان من برگ می‌خورد.
ما با هم دوستیم:
از دیوانگی سرپناه زمان و ما راه رفتن را به او آموختیم:
حالا زمان به پوستۀ خود بازگشته

در آینه یکشنبه است
در رؤیا اتاقی برای خواب
دهان‌های ما حرف راست می‌زنند

چشمان من حرکت می‌کنند به پایین
برای درآمیختن با تنها عشقم
ما به هم نگاه می‌کنیم
در تاریکی کلمات را رد و بدل می‌کنیم
ما به هم عشق می‌ورزیم مثل
خشخاش و مرور خاطرات
ما می‌خوابیم شبیه شراب در صدف‌ها

ادامه شعر

پل سلان

مادر ساکتم برای هر کسی می‌گرید

ای صنوبر، برگ‌هایت درون تاریکی می‌درخشند سفید.
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.

گل قاصدک، چه سبز است اکراین
مادر گیس‌زردم به میهن نیامده است.

ابر بارانی، بر فراز چاه آیا می‌پلکی؟
مادر ساکتم برای هر کسی می‌گرید.

ادامه شعر

پل سلان

کلن

در کلن 
شهری از راهبه‌ها و استخوان‌ها 
و پیاده‌روهایی گزیده شده 
با سنگ‌های مرگ‌آور 
و ژنده‌ها 
و ساحره‌ها 
و فاحشه‌های زشت 
من برشمردم دو و هفتاد تعفن را
همه به‌خوبی تعریف شده
و چندین بوی زننده
شما ای حوریان
که بر فاضلاب‌ها
و گودال‌ها
حکم می‌رانید

ادامه شعر

پل سلان

پیکر خاکستری هیچ کس

ناشیانه خود را باز به رؤیاهایم بسته‌ام.
آیا می‌توان یادداشتی به هیچ کس نوشت، تا چه رسد به خورشید؟
با موسیقی و میخک نیز می‌توان بد بود، و با عصرگاهی سرد
که همه جا سرک کشید، دل چزاند هی کفترها را یافت
و هیچ نگفت. پاهایم می‌لرزیدند. اتفاقی دست سودم
به پهلوی تاریک زمین. پشت سر هم می‌گشتیم.
با چشم‌های زاغ به نثر دلگیرم می‌اندیشیدم. از جانم می‌کندم.
کسی بزرگ و پیروزگر همه چیز را از من می‌گیرد.
به دیوبچه‌های دنبالم زل می‌زند؛ آنان که پس از خاکستر شبان‌هام ترانه می‌خوانند.
و مرا می‌ستاید، قلبم را. او خداوندگار من است.
چیزی از آن روز شرم‌آورم هنوز نگذشته است

ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×