در اینجا، رعد در شب سر میکشد
و بر آسمان ساکت مات چیره میشود
بر دشتهائی با نفس آرام.
پولادهای ترک خورده ضجههای مهجوری سر میدهند
و میهن من، این عروس رمیدهٔ نادان
یکهئی میخورد و استقبال سیلی شکننده و رهابخش را چهره در هم میکشد.
در اینجا، رعد در شب سر میکشد
و بر آسمان ساکت مات چیره میشود
بر دشتهائی با نفس آرام.
پولادهای ترک خورده ضجههای مهجوری سر میدهند
و میهن من، این عروس رمیدهٔ نادان
یکهئی میخورد و استقبال سیلی شکننده و رهابخش را چهره در هم میکشد.
خوب، پرندهمان را گرفتیم و در قفس انداختیم
و او برایمان آواز میخواند
شیرینترین آوازی که تا بحال شنیدهایم
زمان آنست اکنون، که پرندهمان را رها کنیم.
چکاوک یا بلبل
فراسوی لذت، ما را چه پروائی
که پرندگان همه بر خطی سرگردان پرواز میکنند
و موسیقی هرگز کهنه نمیشود.
ادامه شعر
در شگفتم
از چه کبوترهای پارک اوپن هایمر
هرگز محبوس یا متهم نمیشوند
به خاطر اعمالی
که غیرمجاز و خصوصی
مرتکب میشوند
در آنجا
هر روز میبینم
که پرندههای گستاخ
بر نیمکتهایی که «تنها برای سفید»هاست
با وجود قدغن بودن
مینشینند
آیا آنان حقوق ویژه را نمیشناسند؟
پلیسی سفیدپوست از آنجا میگذرد
با یونیفرم کامل و مسلح
ادامه شعر
در زندان
ابرها معنی مییابند
همچنان که پرندگان
با پارهای خرد از آسمان
بریده شده با دیوارها
جدا شده با خصومتی سرد
منگنه شده
به دست سرکرده ناانسان
فقط روح برمیآید
اگر که بتواند
آنجا امیدی
به دیدن ستارگان نیست
لامپها و چراغهای قوی
آنها را فرو میکُشند
ادامه شعر
آفریقا،
مادر ما:
نا شکیبا
اما
مردد
چونان رودی
که به دریا میریزد
آفریقا،
مادر بینوای ما
بیمار رو در مرگ،
ولی مصمم
آزادی را
به کودکانت
هدیه میکنی
آفریقا
در آغوش تو
دیریست
کودکانمان را
تابی نیست
آفریقا
بر زانوی تو
دیریست
کودکان
بازی نمیکنند
ادامه شعر
سنگ، ستاره تابان
سنگ زیبا و گران
تو پنهانی
بر زمین گرانقدر
سنگ بیبدیل، نامکشوف
در میان گنجینههای جهان
هیچ کست از جا نمیتواند کند
سنگ زیبای تابان
میدرخشی
در گرد و غبار بیابان
انگار که در دریای خروشان
جایی به دید نمیآیی
دریا بر سرت گذشتهست
ریگ بیابان بر تو غلتیدهست
سخت گرانی
هیچ کست از جا نمیتواند کند.
ادامه شعر
دنیس بروتوس، شاعر معاصر آفریقایی از اهالی کشور آفریقای جنوبی در سال ۱۹۲۹ زاده شد.وی منشی کمیتیه المپیک غیر نژادپرستان آفریقای جنوبی بود و سالها در لندن به حال تبعید زندگی کرده است.مبارزات بیست ساله او با نظام حاکم بر میهنش بارها او را روانهی دخمههای ساروج و آپارتاید کرده است و سالها او را دور از مردمی که به خاطرشان سخن میگوید در تبعیدگاه گذاشته است.
ادامه شعردر این دیار
در این هوا
جائی که این درختان میروید.
آنجا که هوای پاک روان است
در پیش، در پس و در فراز
و از میان حنجرهات
در انحنای آغوشی گشوده
تا پای گنبدهای سفید شیری.
جویباری خنک و بلورین جاری است.
ادامه شعر
زعفران و ترنج و خون
این چنین
در سپیدهدمان پیش در آسمان نشت میکردند.
در کامیون ارتشی به سوی زندان رفتن
از میان میلهها روز جزیره را نگریستن
و چه بسیار روزها پیش از آن.
خشمی سرخ از ذهنم برون میتراود
چون جویباری از خون
آه، رفیقانم کی بهخود خواهند آمد؟
ادامه شعر
کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑