اِکولالیا – آرشیو شعر جهان https://echolalia.ir Sun, 10 Mar 2024 18:39:54 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.3 بچه‌های نسلِ ما https://echolalia.ir/the-children-of-our-generation/ https://echolalia.ir/the-children-of-our-generation/#respond Sun, 10 Mar 2024 18:39:52 +0000 https://echolalia.ir/?p=12518 ما، بچه‌های این دوره‌وزمانه‌ایم،
این زمانه‌ی سیاسی.

تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب،
همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها –
همه، موضوع‌های سیاسی‌اند.

چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی،
ژن‌هایت، سابقه‌ی سیاسی دارند،
پوست‌ات رنگِ سیاسی دارد
و چشم‌هایت، نگاهِ سیاسی دارند.

هر چیزی که بگویی، منعکس می‌شود
و حتا اگر چیزی نگویی،
سکوت‌ات برای خودش حرف می‌زند؛
پس در هر دو صورت، داری سیاسی حرف می‌زنی.

حتا وقتی در جنگل قدم می‌زنی،
داری روی زمینِ سیاسی
قدم‌های سیاسی بر‌می‌داری.

شعرهای غیر‌سیاسی هم، سیاسی‌اند،
و ماهی که بالای سرِِ ما می‌درخشد هم
دیگر کاملن شکلِِ ماه نیست.

بودن یا نبودن، مسئله این است؛
و اگرچه درک‌اش سخت است،
اما این مسئله، مثلِ همیشه، مسئله‌یی سیاسی‌ست.

برای رسیدن به مفهومی سیاسی،
حتا لازم نیست انسان باشی؛
موادِ خام هم می‌توانند سیاسی باشند،
یا حتا غذاهای پروتئینی، یا نفتِ خام.

و یا میز کنفرانسی که
بر سر شکل‌اش چندین ماه دعوا بوده:
آیا باید درباره‌ی مرگ و زندگی
سرِ میز گِرد‌ قضاوت کرد، یا میز مربع؟

و در ضمنِ همین دعوا و جر و بحث ها
آدم‌ها هلاک می‌شوند،
حیوان‌ها می‌میرند،
خانه‌ها می‌سوزند،
و مزارع از بین می‌روند،
درستِ مثلِ زمان‌های قدیم
که همه چیز، کم‌تر سیاسی بود.

]]>
https://echolalia.ir/the-children-of-our-generation/feed/ 0
همه‌چیز به رنگِ سپیده‌دم https://echolalia.ir/%d9%87%d9%85%d9%87%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%86%da%af%d9%90-%d8%b3%d9%be%db%8c%d8%af%d9%87%d8%af%d9%85/ https://echolalia.ir/%d9%87%d9%85%d9%87%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%86%da%af%d9%90-%d8%b3%d9%be%db%8c%d8%af%d9%87%d8%af%d9%85/#respond Wed, 15 Nov 2023 12:01:53 +0000 https://echolalia.ir/?p=12415 بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن

و ما اینک
فروتر و فراتر از همیشه‌ایم.

در هیمه‌ی ما همه‌چیز هست
مخروط کاج و شاخه‌ی تاک
و گل‌هایی تواناتر از آب
گِل و شبنم.

شعله زیرِ پای ماست
شعله تاج سرِ ماست
زیرِ پای ما حشرات و پرندگان و آدمیان
پر می‌کشند

آن‌ها که پر کشیده‌اند فرود می‌آیند.

آسمان روشن است و خاک تیره
اما دود بر آسمان می‌رود
اخگرانِ آسمان گم شده‌اند
شعله بر زمین مانده.

شعله ابر دل است
و همه شاخ‌سار خون
نغمه‌ی ما را می‌خواند

بخارِ زمستان ما را محو می‌کند.

شبانه با نفرت، غم شعله کشید
خاکستر شادمانه و زیبا به گُل نشست
از غروب هماره روگردان‌ایم

همه‌چیز به رنگِ سپیده‌دم است.

]]>
https://echolalia.ir/%d9%87%d9%85%d9%87%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d8%b1%d9%86%da%af%d9%90-%d8%b3%d9%be%db%8c%d8%af%d9%87%d8%af%d9%85/feed/ 0
زن https://echolalia.ir/women/ https://echolalia.ir/women/#comments Thu, 22 Jun 2023 08:07:22 +0000 https://echolalia.ir/?p=12314 یکی ماه عاشق و
خبره در خواب،
حتا بر ران‌های مورچه‌یی.

آیا خواهم ماند در ستیز،
با چشمه‌ی زمزم؟
از کجا می‌آید اندوه‌ات
ای یارِ بی‌غش؟

بگوی
دست عشق را تا فرو رود؛
در شکاف سینه‌هات،
در گردن و موی.

خیال‌ات را بگوی،
هر آن‌چه دل‌خواهِ اوست؛
برگیرد از این نگاره‌های مه‌تابی.
بانو،
از کجا می‌آید اندوه‌ات؟
از د‌ل‌داده‌یی،
یا ظلمتی؟

]]>
https://echolalia.ir/women/feed/ 1
به جُستجوی تو https://echolalia.ir/looking-for-you/ https://echolalia.ir/looking-for-you/#respond Thu, 02 Mar 2023 09:38:36 +0000 https://echolalia.ir/?p=12156 به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می‌گیرد.

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ

و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.

پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن‌دست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!

نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ

و ما همچنان
دوره می‌کنیم
شب را و روز را
هنوز را…

در خاموشیِ فروغ فرخ‌زاد
شعر «مرثیه» از دفتر مرثیه‌های خاک

	

]]>
https://echolalia.ir/looking-for-you/feed/ 0
سنگ و آفتاب https://echolalia.ir/stone-and-sun/ https://echolalia.ir/stone-and-sun/#respond Sun, 25 Dec 2022 09:21:10 +0000 https://echolalia.ir/?p=12076 بیدی از بلور، سپیداری از آب،
فواره‌ای بلند که باد کمانی‌اش می‌کند،
درختی رقصان اما ریشه در اعماق،
بستر رودی که می‌پیچد، پیش می‌رود،
روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند
و همیشه در راه است:
کوره‌راه خاموش ستارگان
یا بهارانی که بی‌شتاب گذشتند،
آبی در پشتِ جفتی پلکِ بسته
که تمام شب رسالت را می‌جوشد،
حضوری یگانه در توالی موج‌ها،
موجی از پس موج دیگر همه‌چیز را می‌پوشاند،
قلمروی از سبز که پایانیش نیست
چون برق رخشان بال‌ها
آنگاه که در دل آسمان باز می‌شوند،

کوره‌راهی گشاده در دلِ بیابان
از روزهای آینده،
و نگاه خیره و غمناک شوربختی،
چون پرنده‌ای که نغمه‌اش جنگل را سنگ می‌کند،
و شادی‌های بادآورده‌ای که همچنان از شاخه‌های پنهان
بر سر ما فرومی‌بارد،
ساعات نور که پرندگانش به منقار می‌برند،
بشارت‌هایی که از دست‌هامان لب پر می‌زند،

حضوری همچون هجوم ناگهانی ترانه،
چون بادی که در آتش جنگل بسراید،
نگاهی خیره و مداوم که اقیانوس‌ها
و کوه‌های جهان را در هوا می‌آویزد،
حجمی از نور که از عقیقی بگذرد
دست‌و‌پایی از نور، شکمی از نور، ساحل‌ها،
صخره‌ای سوخته از آفتاب، بدنی به‌رنگ ابر،
به‌رنگ روز که شتابان به‌پیش می‌جهد،
زمان جرقه می‌زند و حجم دارد،
جهان اکنون از ورای جسم تو نمایان است،
و از شفافیت توست که شفاف است،

من از درون تالارهای صوت می‌گذرم،
از میان موجودات پژواکی می‌لغزم،
از خلال شفافیت چونان مرد کوری می‌گذرم،
در انعکاسی محو و در بازتابی دیگر متولد می‌شوم،
آه جنگل ستون‌های گلابتونی‌شده با جادو،
من از زیر آسمانه‌های نور
به درون دالان‌های درخشان پاییز نفوذ می‌کنم…

]]>
https://echolalia.ir/stone-and-sun/feed/ 0
چرا در کشورِ شما هیچ آدمی نمی‌خندد؟ https://echolalia.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%90-%d8%b4%d9%85%d8%a7-%d9%87%db%8c%da%86-%d8%a2%d8%af%d9%85%db%8c-%d9%86%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%86%d8%af%d8%af%d8%9f/ https://echolalia.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%90-%d8%b4%d9%85%d8%a7-%d9%87%db%8c%da%86-%d8%a2%d8%af%d9%85%db%8c-%d9%86%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%86%d8%af%d8%af%d8%9f/#comments Thu, 01 Dec 2022 08:59:20 +0000 https://echolalia.ir/?p=12002 دوستِ صمیمی‌ام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت می‌خوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمی‌دانیم!
بچه‌های ما تاکنون رنگین کمان ندیده‌اند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته است
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک می‌کند،
و به ابرها و ناقوس‌ها.
اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد
و شاعر
هراس از شعر خواندن!

اینجا کشوری است
که راهی برای پیمودن ندارد
حتی مگس از پریدن می‌ترسد
و شب شعری برگزار نمی‌شود!
اینجا کشوری است
که نیمی از آن سیاهچال است
نیمِ دیگر نگهبان !
مُردگان با همسرانِ یکدیگر
ازدواج کرده‌اند
و روشن نیست مردمانش کجا رفته‌اند!
گردشگرِ مو طلایی فرانسوی به من می‌گوید
کشورِ شما
زیباترین کشوری است که من دیده‌ام!
اینجا باران می‌خندد
گل‌ها می‌خندند
هلو و انار می‌خندد
بوته‌های یاسمن
از دیوارها آویزانند
پس چرا درکشورِ شما
هیچ آدمی نمی‌خندد ؟!

*خوانشی تازه ازمقدمه ابن خلدون

]]>
https://echolalia.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%b4%d9%88%d8%b1%d9%90-%d8%b4%d9%85%d8%a7-%d9%87%db%8c%da%86-%d8%a2%d8%af%d9%85%db%8c-%d9%86%d9%85%db%8c%d8%ae%d9%86%d8%af%d8%af%d8%9f/feed/ 2
آزادی https://echolalia.ir/freedom/ https://echolalia.ir/freedom/#comments Sun, 25 Sep 2022 06:28:51 +0000 https://echolalia.ir/?p=11938 بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.

بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.

بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.

روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.

روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایق‌ها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.

روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.

روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.

بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.

روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.

بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.

روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.

بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.

بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.

بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.

بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.

بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.

بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.

به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.

برای پرنده ­ی در بند
برای ماهی در تُنگ بلور آب
برای رفیقم که زندانی است
زیرا، آن چه می‌اندیشد را بر زبان می‌راند.
برای گُل­های قطع شده
برای علف لگدمال شده
برای درختان مقطوع
برای پیکرهایی که شکنجه شدند

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای دندان­‌های به هم‌ فشرده
برای خشم فرو خورده
برای استخوان در گلو
برا ی دهان‌­هایی که نمی‌خوانند
برای بوسه در مخفی­گاه
برا ی مصرع سانسور شده
برای نامی که ممنوع است

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود
برای کتک خوردن­‌ها
برای آن‌ که مقاومت می‌کند
برای آنان که خود را مخفی می‌کنند
برای آن ترسی که آنان از تو دارند
برای گام‌های تو که تعقیب­اش می‌کنند
برای شیوه‌ای که به تو حمله می‌کنند
برای پسرانی که از تو می‌کشند

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

برای سرزمین­‌های تصرف شده
برای خلق‌­هایی که به اسارت در آمدند
برای انسان­هایی که استثمار می‌شوند
برای آنانی که تحقیر می‌شوند
برای مرگ بر آتش
برای محکومیت عدالت‌خواهان
برای قهرمانان شهید
برای آن آتش خاموش

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

من ترا می‌خوانم، به جای همه
به خاطر نام حقیقی تو
من ترا می‌خوانم زمانی که تیره‌گی چیره می‌شود
و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،
نام ترا بر دیوار شهرم می‌نویسم
نام حقیقی ترا
نام ترا و دیگر نام­‌ها را
که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم

من نام ترا می‌خوانم: آزادی!

]]>
https://echolalia.ir/freedom/feed/ 1
عشق دلیلِ زندگی است https://echolalia.ir/love-is-the-reason-for-life/ https://echolalia.ir/love-is-the-reason-for-life/#respond Mon, 05 Sep 2022 12:10:41 +0000 https://echolalia.ir/?p=11917 عشق
برترین احساس
اشتیاقی عالم‌گیر
نیرویی بس عظیم
و شوری شگفت‌انگیز است

عشق
دوری جستن
از آزردنِ دیگری
دوری جستن
از شکلِ دل‌خواهِ خود دادن به او
دوری جستن
از تسلط بر او
و دوری جستن
از فریب دادنِ اوست

عشق
درک یک‌دیگر
شنیدن حرف یک‌دیگر
پشتیبانی از یک‌دیگر
و شاد بودن در کنار یک‌دیگر است

عشق
بهانه‌یی برای عدمِ پیشرفت
بهانه‌یی برای به‌تر نشدن
بهانه‌یی برای کوچک نمودنِ آرزوها
و بهانه‌یی برای اطمینانِ بی‌جا به دیگری نیست

عشق
صداقتِ کامل داشتن با هم
رؤیاهای هم را سهیم بودن
تلاش در رسیدن به هدف‌هایی مشترک
و بر دوش گرفتنِ عادلانه‌ی مسئولیت‌هاست

در این دنیا همه می‌خواهند عاشق باشند
عشق احساسی نیست که بتوان
آن را ساده انگاشت
عشق احساسی است
که باید آن را گرامی داشت
به بار آورد و از آن مراقبت کرد

عشق
دلیلِ زندگی است

]]>
https://echolalia.ir/love-is-the-reason-for-life/feed/ 0
به خاطر آزادی و صلح https://echolalia.ir/for-freedom-and-peace/ https://echolalia.ir/for-freedom-and-peace/#respond Thu, 18 Aug 2022 08:09:46 +0000 https://echolalia.ir/?p=11899 حال دیگر دشوار است
که صدای شفق را
و صدای گام تابستان را در ساحل دریا تمیز دهیم
دشوار است که صدای شعاع نوری را بشنوی که انگشتش را تا می‌کند
و به گاه عصر بر جام پنجره‌ی اتاقی کودکانه ضربه می‌زند
دشوار، وقتی که تو فریادهای زخمیان را در دره‌ها شنیده‌ای
وقتی که تو ستاره‌گان را به سان دکمه‌های زنگ‌زده‌ی نیم‌تنه‌ها‌ی اعدامیان دیده‌ای
وقتی که تو برانکاردها را دیده‌ای که از شب بالا می‌روند
وقتی که تو شب را دیده‌ای که نمی‌گوید فردا
وقتی که تو دیده‌ای چه دشوار فراچنگ می‌آیند
آزادی
و
صلح.

بسیاری آموخته‌هایمان را از یاد بردیم ژولیو
از یاد بردیم که چگونه ماهیِ آرامش
در آب‌های کم‌عمق سکوت می‌لغزد
که چگونه‌ رگ‌های آبی‌رنگ دست‌های بهار در هم گره می‌خورند
از یاد بردیم

اکنون چیزهای ساده آموخته‌ایم
بسیار ساده
بسیار مطمئن
اینکه آسمان از نان آغاز می‌شود
اینکه عادلانه نیست برخی نان دربیاورند
و برخی نان بخورند
اینکه عادلانه نیست که توپ بسازند
و گاو‌آهن نباشد
چیزهایی ساده
شاید که کودکی هم بتواند این چیزها را با سازدهنی کوچک جیبی‌اش بگوید
شاید که سربازی خوب که خواب مادرش را دیده است
از خواب بپرد و این همه را با شیپوری بگوید
و مردگانمان این‌‌ها را بهتر از همه می‌دانند
هرشب سکوتشان این چیزها را فریاد می‌زند
چیزهایی ساده
ما دانا نیستیم ژولیو
چیزهای ساده می‌گویم
بسیار ساده بیانشان می‌کنیم
اینکه می‌ارزد آدم زندگی کند و بمیرد
به خاطر
آزادی
و
صلح.

]]>
https://echolalia.ir/for-freedom-and-peace/feed/ 0
سال‌ها گذشت https://echolalia.ir/years-passed/ https://echolalia.ir/years-passed/#respond Sat, 06 Aug 2022 16:53:00 +0000 https://echolalia.ir/?p=11883 سال‌ها گذشت
توفان‌های آزارنده
مه‌آلود
خیال‌های خامِ برساخته‌‌ام را از هم پراکند
و صدای لطیف‌ات را فراموش کردم
شمایل‌های بس الهی‌ات را

در تبعید
در دل‌تنگیِ حبس
روزهای بی‌حادثه‌ام می‌پوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشک‌ها، از زندگانی، از عشق

روح‌ام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیده‌یی از زیبایی ناب

قلب‌ام دوباره در خلسه طنین می‌افکند
از درونِ آن دیگربار برمی‌آورد
احساس‌هایی حاکی از هیبت و الهام را
از زندگانی، از اشک، از عشق

]]>
https://echolalia.ir/years-passed/feed/ 0