از نو گل سرخی می آفرینم برای تو
گل سرخی وصف ناشدنی برای تو
دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ می کنند
آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش می کنند
به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را
از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه می کنند
گل سرخی از انگشتانی ستایشگر می آفرینم برای جوانی
که چون به هم گره می خورند رواقی می سازند
اما پس از آن به ناگاه گلبرگ ها همه فرو می ریزند
گل سرخی می آفرینم برای تو
در زیر مهتابی های عشاقی که جز آغوششان بستری ندارند
گل سرخی در دل چهره هایی از سنگ تراشیده
که بدون بهره گیری از حق اعتراف مرده اند
گل سرخ دهقانی که قطعه قطعه شده
پس از آنکه بر مینی در مزرعه اش پا گذاشته است

بوی ارغوانی حرفی که تازه کشف شده است
و نه به توهین و نه به تحسین خطابم می کند
قرار دیداری که هیچکس بدان نیامده است
ارتشی مسلح در پرواز در روزی با وزش بادهایی سهمگین
صدای قدمی مادرانه در برابر دروازه های زندان
آواز مردی در زمان خواب نیمروز در زیر درختان زیتون
خروس بازی در ییلاقی مه گرفته
گل سرخ سربازی از وطن بریده
چه بسیار گل های سرخ که می آفرینم برای تو
آنگاه که الماس ها در آب دریاها شناورند
آنگاه که قرون گذشته در غبار جو زمین غوطه ورند
آنگاه که رویاها تنها در سر کودکان شکل می گیرند
آنگاه که قطره های اشک بسیاری از ناگفته ها را باز می تابند

اکولالیا | #لویی_آراگون