اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "" (صفحه 2 از 205)

پل الوار

آزادی

بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.

ادامه شعر

سوزان پولیس شوتز

عشق دلیلِ زندگی است

عشق
برترین احساس
اشتیاقی عالم‌گیر
نیرویی بس عظیم
و شوری شگفت‌انگیز است

عشق
دوری جستن
از آزردنِ دیگری
دوری جستن
از شکلِ دل‌خواهِ خود دادن به او
دوری جستن
از تسلط بر او
و دوری جستن
از فریب دادنِ اوست

عشق
درک یک‌دیگر
شنیدن حرف یک‌دیگر
پشتیبانی از یک‌دیگر
و شاد بودن در کنار یک‌دیگر است

ادامه شعر

یانیس ریتسوس

به خاطر آزادی و صلح

حال دیگر دشوار است
که صدای شفق را
و صدای گام تابستان را در ساحل دریا تمیز دهیم
دشوار است که صدای شعاع نوری را بشنوی که انگشتش را تا می‌کند
و به گاه عصر بر جام پنجره‌ی اتاقی کودکانه ضربه می‌زند
دشوار، وقتی که تو فریادهای زخمیان را در دره‌ها شنیده‌ای
وقتی که تو ستاره‌گان را به سان دکمه‌های زنگ‌زده‌ی نیم‌تنه‌ها‌ی اعدامیان دیده‌ای
وقتی که تو برانکاردها را دیده‌ای که از شب بالا می‌روند
وقتی که تو شب را دیده‌ای که نمی‌گوید فردا
وقتی که تو دیده‌ای چه دشوار فراچنگ می‌آیند
آزادی
و
صلح.

بسیاری آموخته‌هایمان را از یاد بردیم ژولیو
از یاد بردیم که چگونه ماهیِ آرامش
در آب‌های کم‌عمق سکوت می‌لغزد
که چگونه‌ رگ‌های آبی‌رنگ دست‌های بهار در هم گره می‌خورند
از یاد بردیم

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

سال‌ها گذشت

سال‌ها گذشت
توفان‌های آزارنده
مه‌آلود
خیال‌های خامِ برساخته‌‌ام را از هم پراکند
و صدای لطیف‌ات را فراموش کردم
شمایل‌های بس الهی‌ات را

در تبعید
در دل‌تنگیِ حبس
روزهای بی‌حادثه‌ام می‌پوسیدند
محروم از هیبت و الهام
محروم از اشک‌ها، از زندگانی، از عشق

روح‌ام دیگربار بیدار شد:
و دیگربار نزدم آمدی
درست مانند خیالی گریزنده
درست مانند چکیده‌یی از زیبایی ناب

ادامه شعر

آدونیس

درختی

گفتمت: بیدار شو
آب را طفلی دیدم
باد و سنگ‌ها می‌رانْد
و نیز گفتم: زیر آب و ثمره‌ها،
زیرِ پوست گندم،
وسوسه‌یی‌ست رؤیای آن دارد
تا سرودی باشد؛
برای زخم،
در ملکوتِ گرسنگی و گریستن.
برخیز،
ندایت می‌کنم،
شناختی صدا را؟
من‌ام برادرت خِضر
اسبِ مرگ،
زین می‌کنم و
برمی‌کَنم دروازه‌ی روزگار.

فدریکو گارسیا لورکا

می‌خواهم رویای سیب‌ها را بخوابم

می‌خواهم رویای سیب‌ها را بخوابم
پا پس بکشم از همهمه‌ی گورستان‌ها.
می‌خواهم رویای کودکی را بخوابم
که روی آب‌های آزاد
قلب‌اش را
تکه‌تکه می‌کرد.

نمی‌خواهم دوباره بشنوم که مرده‌ها خون‌ریزی ندارند،
که دهان‌های پوسیده هنوز تشنه آب هستند.
می‌خواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم
نه از ماه که دهانِ افعی دارد.
می‌خواهم کمی بخوابم،
کمی، دقیقه‌ای، قرنی
اما همه بدانند که من نمرده‌ام،
که هنوز لب‌هایم طلا دارد
که من دوستِ کوچک «وست وینگ» هستم،
که من سایه‌ی گسترده‌ی اشک‌هایم هستم.

ادامه شعر

آنا آخماتووا

اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

موضوع بسیار ساده است و روشن
هر کسی آن را می‌فهمد
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنین دل‌بسته‌ام
به مردی کاملا بیگانه؟
چرا شام‌گاهان
چنین از تهِ دل برای‌ات دعا می‌کنم؟
چرا دوست‌ام را، کودک موطلایی‌ام را
شهر محبوب‌ام را، سرزمین‌ام را
ترک کرده‌ام
و در خیابان‌های این پایتختِ بیگانه
چون کولیِ سیاه‌پوشی
سرگردان‌ام؟
اما چه زیباست
اندیشه‌ی دیداری دیگر با تو

بیوگرافی و اشعار بیژن العی
بیژن الهی و همسرش غزاله علیزاده

بیژن الهی، نقاش، شاعر سکوت و مترجم آوانگارد ایرانی در تیرماه ۱۳۲۴ شمس در تهران به دنیا آمد. از جمله شاخصه‌های مهم اشعار بیژن الهی چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. او اشعار بزرگ‌ترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگی‌اش ترجمه زیباترین شعر جهان بود.

ادامه شعر

والت ویتمن

ای ناخدا! ناخدای من

سفرِ دشوار ما به پایان رسیده
ای ناخدا، ناخدای من!
کشتی
از پسِ همه‌‌ی صخره‌ها برآمده
و اینک
این پاداشی که در پی‌اش بودیم؛
لنگرگاه نزدیک است
آوای زنگ‌ها را می‌شنوم
جماعت هلهله می‌کنند
و هیبتِ کشتی را
نظاره می‌کنند…
اما ای دل! ای دل من!
ای قطره‌های سرخ خونی که فرو‌می‌چکید!
جایی بر عرشه‌ی کشتی
ناخدای من دراز کشیده
سرد و بی‌جان
فرو افتاده‌ست.

ادامه شعر

امیلی دیکنسون

می‌دانم به من بازخواهد گشت

پرنده‌ای دارم در بهار
که برایم می‌خواند
بهار به دامش می‌اندازد
اما همین که
تابستان سر برسد
و گل‌ها نمایان شوند
سینه سرخ می‌رود.
شِکوه نمی‌کنم، اما؛
می‌دانم پرنده از آن من است
با اینکه پریده و گریخته
از آن سوی دریاها
با نغمه‌ای نو، به سوی من
بازخواهد گشت
وفادار است به دستانی امن
و ماندگار در سرزمینی واقعی
که از آن من اند
گرچه حالا جدا افتاده‌اند
اما به قلب شکاکم می‌گویم
آنها از آن تواند

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×