اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار سیلویا پلات (صفحه 1 از 2)

سیلویا پلات

دوشنبه ابدی

تو ابدی خواهی شد ،
هر دوشنبه ، در ماه.
مرد ِماه در کالبد خویش
خم شده ، به زیر دسته ای
از شاخه ها
نور گچی و سرد می افتد
بر تور تختخواب ما
چون جزامیان است
قله ها و دهانه هایی از آتشفشان های خاموش
دندان هایش به هم می ساید
اما ،همچنان ،در برابر سرمای سیاه
آرام نمی گیرد،
شاخه ها را در بر می گیرد،

ادامه شعر

سیلویا پلات

من به تنهایی قدم می زنم

من به تنهایی قدم می زنم
و زیر پایم
خیابان های نیمه شب
جا خالی می کنند.
چشم که می بندم
میان هوس های من
این خانه های رویایی خاموش می شوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بلندا ی سراشیبی ها
آویخته است.
من
خانه ها را منقبض می کنم
و درختان را می کاهم
دور که می شوم
قلاده نگاهم می افتد
به گردن آدم های عروسکی
که بی خبر از کم شدن
می خندند، می بوسند، مست می شوند
و با یک چشمک من خواهند مرد،
حتی حدس هم نمی زنند.

ادامه شعر

سیلویا پلات

آدم‌ها

آدم‌ها را
بیش از  حد دوست دارم،
یا به هیچ وجه دوست ندارم
تا اعماق، پایین می‌روم،
در آدم ها ،غرق می‌شوم
تا آنچه هستند را،
واقعی ،
بشناسم!

سیلویا پلات

ماه اوت

باران ماه اوت!
هم بهترین اتفاق 
برای تابستانی که گذشت،
و هم‌برای پاییزی که از راه نرسیده است !
چه زمان عجیب و غریبی!

سیلویا پلات

زندگی

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید، 
آنها که عمرشان کوتاه است . 
اما بعضی از ما زنده نیستیم! 
مرده ایم ! 
چرا که 
نه زندگی را شناختیم! 
و نه مرگ را ! 
چرا که 
عشق ، 
آزادی، 
احساسات، 
امید، 
و تعلق را ، 
هرگز نیافتیم!.. 

ادامه شعر

سیلویا پلات

من

ناگهان
متعجب شدم !
«زنی » که سال پیش بودم ،
کجاست؟
یا آن که دوسال پیش بودم؟
و در فکر آن «زن »
من اکنون ،
چگونه آدمی هستم ؟

سیلویا پلات

جراحت

سیلی از رنگها در یک نقطه ،
بنفش مات.
بدن بیجان ،
شسته شده و پریده رنگ،
همچون مروارید.
در حفره یک صخره،
گویی موجها با وسواس ،
تمام دریا را در آن گودال
به چرخش وامی‌دارند.
نقطه کوچکی به اندازه یک حشره،

ادامه شعر

سیلویا پلات

آواز عاشقانه‌ی دختر دیوانه

برای شنیدن نسخه‌ی صوتی نیاز به فیلترشکن

چشم‌هایم را می‌بندم و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
پلک می‌گشایم و همه چیز دوباره زاده می‌شود
(فکر می‌کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
ستارگان در جامه‌های سرخ و آبی والس می‌رقصند
و سیاهی مطلق به درون می‌تازد
چشمانم را می‌بندم
و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد
خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب می‌بردی
ماه‌زده برایم ترانه می‌خواندی و دیوانه‌وار مرا می‌بوسیدی
(فکر می‌کنم تو را در ذهنم ساخته بودم)
خدا از آسمان می‌افتد، آتش جهنم رنگ می‌بازد
اسرافیل و شاگردان شیطان خروج می‌کنند
چشم‌هایم را می‌بندم و تمام جهان مرده بر زمین می‌افتد

ادامه شعر

سیلویا پلات

در من دختری را غرق کرده است

نقره ام،دقیقم،بی هیچ نقش پیشین
هرچه می‌بینم بی درنگ می‌بلعم
همان گونه که هست ،نیالوده به عشق یا نفرت
بی‌رحم نیستم ،فقط راستگو هستم
چشمان خدایی کوچک،چهار گوشه
اغلب به دیوار رو به رو می‌اندیشم
صورتی ست و لکه دار
آنقدر به آن نگاه کرده‌ام که فکر می‌کنم
پاره‌ی دل من است
ولی پیدا و ناپیدا می‌شود
صورت‌ها و تاریکی بارها ما را از هم جدا می‌کنند
ادامه شعر

سیلویا پلات

این زن کامل شده است

این زن کامل شده است
بر تن بی جانش
لبخند توفیق نقش بسته است
از طومار شب جامه ی بلندش
توهّم تقدیری یونانی جاری است.
پاهای برهنه ی او گویی می گویند:
تا اینجا آمده ایم دیگر بس است.
هر کودک مرده دور خود پیچیده است
ماری سپید
بر لب تنگی کوچکی از شیر
که اکنون خالی است.
زن آن دو را به درون خود کشید
ادامه شعر

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×