اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "آیدا"

احمد شاملو

آیدا در آینه

لبانت 
به ظرافت شعر 
شهوانی‌ترین بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند 
که جاندار غار نشین از آن سود می‌جوید 
تا به صورت انسان درآید 

و گونه هایت 
با دو شیار مّورب 
که غرور ترا هدایت می‌کنند و 
سرنوشت مرا 
که شب را تحمل کرده‌ام 
بی آن که به انتظار صبح 
مسلح بوده باشم، 
و بکارتی سر بلند را 
از رو سبیخانه‌های داد و ستد 
سر به مهر باز آورده‌م 
ادامه شعر

احمد شاملو

میعاد

در فراسوی مرزهای تن‌ات تو را دوست می‌دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان‌گشاده‌ی پل
پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرنده‌ئی که می‌زنی مکرر کن.

در فراسوی مرزهای تن‌ام
تو را دوست می‌دارم.

در آن دور دست بعید
که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد
و شعله و شور تپش‌ها و خواهش‌ها
به تمامی
فرو می‌نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می‌گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکس‌های پایان‌اش وانهد…

ادامه شعر

احمد شاملو

من و تو، درخت و بارون

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه
میونِ جنگلا تاقم می‌کنه.

تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
 تو بزرگی
مثِ شب.

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز ــ

مثِ شب گود و بزرگی
 مثِ شب.

ادامه شعر

احمد شاملو

با درودی به خانه می‌آیی

با درودی به خانه می‌آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می‌گویی.
ای سازنده!
لحظه‌ی عمرِ من
به جز فاصله‌ی میانِ این درود و بدرود نیست:

این آن لحظه‌ی واقعی‌ست
که لحظه‌ی دیگر را انتظار می‌کشد.
نوسانی در لنگرِ ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می‌کشد.

ادامه شعر

احمد شاملو

ترا با معیار عطش می‌سنجم

کنار تو را ترک گفته‌ام
و زیر آسمان نگونسار که از جنبش هر پرنده تهی است و
هلالی کدر چونان مرده ماهی سیمگونه
فلسی بر سطح موجش می‌گذرد
به باز جست تو برخواستم
تا در پایتخت عطش
در جلوه ئی دیگر
بازت یابم
ای آب روشن!
ترا با معیار عطش می‌سنجم
ادامه شعر

احمد شاملو

آفتاب آتش بی دریغ است

آفتاب آتش بی دریغ است
و رویای آبشاران
در مرز هر نگاه
بر در گاه هر ثقبه
سایه ها
روسبیان آرامشند.
پیجوی آن سایه بزرگم من که عطش خشکدشت را باطل می‌کند
چه پگاه و چه پسین،
اینجا نیمروز
مظهر هست است:
آتش سوزنده را رنگی و اعتباری نیست
دروازه امکان بر باران بسته است
شن از حرمت رود و بستر شنپوش خشکرود از وحشت هرگز سخن می‌گوید
بوته گز به عبث سایه‌ئی در خلوت خویش می‌جوید
ادامه شعر

احمد شاملو

اینک موج سنگین گذر زمان

اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می‌گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می‌گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می‌گذرد

در گذرگاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده‌ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده‌ام
در گذرگاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده‌ام

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم
من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه

من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ

سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم

پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم

اکولالیا | #احمد_شاملو
از دفتر آیدا در آینه

احمد شاملو

شبانه / احمد شاملو

برای شنیدن نسخه صوتی فیلترشکن نیاز است

میان خورشیدهای همیشه 
زیبایی تو 
لنگری‌ست ــ 
خورشیدی که 
از سپیده‌دم همه ستارگان 
بی‌نیازم می‌کند. 

نگاهت 
شکست ستمگری‌ست ــ 
نگاهی که عریانی روح مرا 
از مهر 
جامه‌یی کرد 
بدانسان که کنونم 
شب بی‌روزن هرگز 
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است. 
ادامه شعر

احمد شاملو متخلص به الف. بامداد یا الف. صبح، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. وی متولد تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۰۴ است. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا به دلیل شغل پدرش که افسر ارتش بود و مدام از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی ساکن جای ثابتی باشند. تحصیلات نامرتب با زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‌های سیاسی پایان یافت.
ادامه شعر

احمد شاملو

دوستش می‌دارم چرا که می‌شناسمش

دوستش می‌دارم
چرا که می‌شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می‌گیرم
تنهایی غم‌انگیزش را درمی‌یابم
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادی‌اش
طلوع همه آفتاب‌هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره‌ای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می‌شود
و طراوت شمعدانی‌ها
در پاشویه‌ی حوض
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×