اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار خسرو گلسرخی

خسرو گلسرخی

در ژرف تو آینه‌ای‌ست

در ژرف تو
آینه‌ای‌ست
که قفس‌ها را انعکاس می‌دهد
و دستان تو محلولی‌ست
که انجماد روز را
در حوضچه‌ی شب غرق می‌کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی‌توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می‌کنیم.

ادامه شعر

خسرو گلسرخی

خفته در باران

دستی میان دشنه و دیوار است؛
دستی میان دشنه و دل نیست.

از پله‌ها
فرود می‌آیم
اینک بدون پا.
لیلای من همیشه
پُشتِ پنجره می‌خوابد
و خوب می‌داند
که من سپیده‌دمان
می‌آیم بدونِ دست
و یارای گشودنِ پنجره
با من نیست.

شن‌های کنارِ ساحلِ «عمان»
رنگ نمی‌بازند،
این گونه‌ی من است
که رنگِ دشتِ سوخته دارد.

ادامه شعر

خسرو گلسرخی

سرودهای خفته

۱
در رودهای جدایی
ایمان سبز ماست که جاری است
او می‌رود در دل مرداب‌های شهر
در راه آفتاب
خم می‌کند بلندی هر سرو سرافراز

۲
از خون من بیا بپوش ردایی
من غرق می‌شوم
در برودت دعوت
ای سرزمین من
ای خوب جاودانه‌ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
س در حجره‌های ساکت تپیدن آن؟

ادامه شعر

خسرو گلسرخی

زخم سیاه

که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه‌های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه‌ی تو
از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است
ادامه شعر

خسرو گلسرخی

غروب فصلی / خسرو گلسرخی

غروب فصلی
این کفتران عاصی شهر
به انزوای ساکت آن سوی میله های بلند
هرگز طلوع سلسله وار شبی در اینجا نیست..
و تو بسان همیشه، همیشه دانستن
چه خوب می دانی
که این صدای کاذب جاری درون کوچه و کومه
در این حصار شب زده ی تار
بشارتی ست،
ادامه شعر

خسرو گلسرخی

گریه کار ابر است / خسرو گلسرخی

ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﺸﯿﺮ ،
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺭﻭﺕ
ﺑﻪ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﻢ
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﯾﺪﯾﺪ ﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺷﺪﯾﻢ

اکولالیا | #خسرو_گلسرخی

خسرو گلسرخی

در خیابان مردی می گرید

در خیابان مردی می گرید
پنجره های دو چشمش بسته است
دست ها را باید
به گرو بگذارد
تا که یک پنجره را بگشاید…
در خیابان مردی می گرید
همه روزان سپیدش جمعه است
او که از بیکاری
تیر سیمانی را می شمرد
در قدم های ملولش قفسی می رقصد
با خودش می گوید
کاش می شد همه ی عقربک ساعت ها
می ایستاد
ادامه شعر

خسرو گلسرخی

تو رفتی شهر در تو سوخت

تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
بشارت فردا،
هر سال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد
گلی به سرخی خون

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×