اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "علیرضا روشن"

گئورگ تراکل

سباستین در رویا

مادر نوزاد را برد در ماهِ سپید،
در سایه­ ی درختِ گردو و انگورِ کهن،
مست از نرمیِ خشخاش و ناله­ ی چکاوک؛
و خاموش
چهره ­ای ریشو خم شد بر او از سرِ دلسوزی

آرام در تاریکیِ پنجره؛ و خرت و پرت­های کهنه­ ی پدران
تباه می­ شد؛ عشق و ʼخیال­پردازیِ پاییزیʻ.

پس تاریک [شد] روزِ سال، کودکیِ غمبار،
که پسرک آرام پایین رفت در آب های سرد، پیشِ ماهی­ های سیمین،
آرامش و چهره؛
که او خود را چون سنگ پیشِ اسبانِ سیاهِ تیزپا افکند،
که ستاره­ اش در شبِ خاکستری به سراغش آمد؛

یا هنگامی که دست در دستِ یخزده­ ی مادر
غروب به گورستانِ پاییزیِ سنت پیتر رفت،
[و] لاشه­ ای نزار خاموش در تاریکیِ خوابگاه بود
و پلک­ های سردش را بر او گشود. 

ادامه شعر

لب هایت نمی گذارد

می خواهم به حرف هایت گوش کنم
لب هایت نمی گذارد

اکولالیا | #علیرضا_روشن

دلم گوزن تیر خورده ای

دلم گوزن تیر خورده ای
که در پنهان جای دره
ماغ می کشد
دیگران می شنوند
من اما
جان می کنم

اکولالیا | #علیرضا_روشن

درد فراق تو

خودم را به چیزهای بسیاری شبیه کردم
تا در فراق تو
شعری تازه بگویم
اما برعکس شد
همه ی آن چیزها شبیه من شدند
و درد فراق گرفتند

اکولالیا | #علیرضا_روشن

این درخت که امروز منم

تابوت اگر دو مرده را جا میداشت
من آنجا می بودم کنار تو
افسوس
ما بنده گان ناگزیریم
اما
حالا که هجران پیشانی نوشت مقدر آدمی است
این درخت که اینک تکیه گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتت
بمانی درختت می شوم
بمیری تابوتت

اکولالیا | #علیرضا_روشن

وقتی می گویند نیست

وقتی می گویند نیست،
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرقی ندارد
من یاد تو می افتم

اکولالیا | #علیرضا_روشن

دستگیره‌ی در را که می‌گیری

دستگیره‌ی در را که می‌گیری
پرنده‌ای بال می‌گشاید
پلنگی خیز بر می‌دارد
نهنگی باله می‌جنباند
کودکی برای اولین بار
روی پا می‌ایستد
تا بروند
مانند تو
که دستگیره‌ی در را گرفته‌ای

اکولالیا | #علیرضا_روشن

باید خودم را ببرم خانه

باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
«من» خسته است

اکولالیا | #علیرضا_روشن

به ندرت اتفاق می افتد شاعری

به ندرت اتفاق می افتد
شاعری
به بودن یا نبودن واژه ای به یک اندازه مشکوک باشد
تاریخ که برعکس شود از جنگ بر می گردیم
و گنج هایی که در تو دفن شده است را خیرات می کنی
در سرزمینی که گندم های دیمش مزه گوگرد می دهد
وسر در کوچه هاش، با هزاران پلاک
از اسمت رونمایی می کنند
ما با شنا سنامه هایمان به جنگ نرفتیم
که با پلاک هایمان زندگی کنیم
ریه هایمان را از سر دشت پر کنیم
چند هیروشیما ی دیگر در خودمان دفن کنیم
سر از بگرام در بیاوریم
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×