اگر به کسی نگویید
من برای شب و سکوت و سردردِ آینه،
شفای نور و
مرهم گفت‌وگو آورده‌ام
تمامِ‌ سرانگشتان سوخته‌ی من
لبریز از حروف رویا و لمس علاقه‌اند.
نمی‌خواهم باورم کنید!
فقط می‌دانم که می‌فهمید
هنوز هم
از کزکز این تاول چاک‌چاک و
آماس این دوپای سفر،
عطر امید و بوی بلوغ و میل ترانه می‌آید.


من پیش از این‌ها می‌خواستم
طوری پوشیده از شفای نور و
مرهم گفت‌وگو بگویم،
اما یکی از میان شما نپرسید:
اصلا تو اینجا چه می‌کنی
یا این همه اشاره به نقطه‌چینِ شکسته یعنی چه!؟

حالا دیگر دیر است
فقط به کسی نگویید

اکولالیا | #سیدعلی_صالحی