اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران انگلیس (صفحه 1 از 3)

تد هیوز

منطق سنگ

گفتم کفی بزن
دستهایت را شکسته بودند
گفتم حرفی
زبانت را
چشم گشودی  وآنگاه… هزاران گره…
آنان به پنجره سنگ می‌زنند
کورمان می‌کنند
آیینه را می‌شکنند
و در این میان سنگ به نجوای پنجره پاسخ می‌دهد
خدایا چه آسان همه چیز شکسته می‌شود
ما
روزمان را آغاز می‌کنیم
حال آنکه از گذشته نمی‌دانیم
و گاه مرگی فرا می‌رسد
که ما را به فردا نمی‌سپارد
و او
او که خبر می‌فروشد
برای روزنامه
فریاد می‌کشد

زیگفرید ساسون

خودکشی در سنگرها

سرباز کوچک بی گناهی را می شناختم 
که در شادمانی عریان اش به زندگی نیشخند می زد 
در انزوای تاریک اش به خوابی ژرف فرو می رفت 
و بامدادان با چکاوکان سوت  می زد. 
در سنگرهای زمستانی، بیم و اندوه انفجارها، 
شپش ها بر تن و تمنای جرعه ای “رُم” رهایش نمی کرد. 
گلوله ای به سرش شلیک کرد 
و دیگر هیچ کس از او سخن نگفت. 
اینک شمایان،جماعتی با چهره های مغرور و چشمانی شرربار 
که رژه ی پسرکان سرباز را هورا می کشید و زنده باد سر می دهید 
به خانه هایتان باز گردید و دعاهایتان را بخوانید 
دریغا! هرگز در نمی یابید جهنمی را 
که جوانی و لبخند رهسپارش می شود.

تد هیوز

نور ناب

اینک تویی، آنجا …
نشسته در میان نرگس‌های زرد
در نهایت بی‌گناهی
انگار حالت گرفته‌ای برای تصویر
به نام معصومیت!

نور در کمال خویش بر چهره ات تابیده
نرگسی را می‌مانی در میان نرگس‌ها…
این آخرین بهار توست بر روی خاک
باز هم مانند آن نرگس‌ها …

پسر کوچکت – که بیش از دو هفته‌ای ندارد – 
چونان عروسک نرمی در حلقه‌ی بازوانت آرمیده
مادر و پسر به یاد می‌آورند شمایل مقدس را
و دختر دو ساله‌ات به روی تو می‌خندد
به او چیزی می‌گویی اما افسوس
که واژگان تو در دوربین گم می‌شوند

ادامه شعر

ویلیام بلیک

درخت زهر

از دوستم به خشم آمدم:
خشمم را گفتم و کینه‌ام فرو کشید.
از دشمنم به خشم آمدم:
آن را نگفتم و کینه‌ام رویش پیدا کرد.
صبح و شب با اشک، در واهمه؛ به آن آب دادم.
و با نیرنگ‌های نرم و فریب‌آمیز؛
برآن آفتاب فشاندم.

روز و شب پیوسته بالید
تا سیبی درخشان به ثمر آمد.
دشمنم تلألو آن را دید
و دانست از آن من است.
ادامه شعر

تی. اس. الیوت

شعر پرلودها/ استانزای چهارم

پرلود ها(پیش درآمدها)
بخش چهارم(استانزای چهارم)

روح او در سراسر آسمان کشیده شد
و پشت ساختمان های شهری محو گردید،
پیش از پایمال شدن زیر قدم های سمج:
در ساعت چهارو پنج و شش عصر
و انگشت های خپله که پیپ را پُر می کنند،
و روزنامه ی خبری عصر، و چشم ها
که خاطر جمع می شوند از یقینی خاص
وجدان تاریک خیابان
مشتاق تضمین کردن جهان

من متأثر شدم به وسیله ی اوهامی
که به دور این تصاویر می پیچند، و چنگ می اندازم
به ترحمی بیکران
برای رنجی بیکران
دهانت را با دستت پاک کن و بخند
جهان مثل زنان باستانی در چرخش است
برای جمع آوری سوخت؛
در خالی های بزرگ

ادامه شعر

تی. اس. الیوت

پرلودها / استانزای سوم

پرلودها(پیش درآمدها)
بخش سوم (استانزای سوم)

تو پتو را از تخت پرت کردی،
به پشت دراز کشیدی و منتظر ماندی؛
چُرت زدی و دیدی که شب به تو آشکار می کند
هزاران تصویر فرومایه را
که روحت از آن ها تشکیل شده؛
بر سقف اتاق سوسو می زدند.
و هم در آن هنگام بود که جهان به عقب برگشت
و نور خزید از لابلای کِرکِره ها
و تو شنیدی آواز گنجشک ها را از آبراهه های پشت بام،
تو چنین دیدگاهی از خیابان داشتی
که حتا خود خیابان هم آن را به سختی دریافت می کرد؛
بر لبه ی تخت نشستی
همانجا که کاغذهای فِر مویت را باز کردی
و دست های آلوده ات را
به کف پاهای زردت قلاب نمودی

ادامه شعر

تی. اس. الیوت

پرلودها

پرلود دوم (پیش درآمد دوم)

صبح هوشیار می شود
از بوی ناخوشایند و شب مانده ی آبجو
که از خاک اره ی لگد کوب شده خیابان برمی خیزد
که بر آن جای پاهای گِل آلودی،
تا دکّه های قهوه فروشی نقش بسته است.
با نقاب های دیگر
زمان آنها را ادامه می دهد.
یک نفر در فکر همه ی آن دست هایی است
که دارند پرده های چرکین را
که در هزار اتاق اجاره ای بالا می کشند.

ادامه شعر

تی. اس. الیوت

تدفین مردگان

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است
یاس‌ها را از خاک مُرده می‌رویاند
خاطره و اشتیاق را به هم می‌آمیزد
با باران بهاری ریشه‌های خوا برفته را بیدار می‌کند.
ما را گرم نگه داشت زمستان
با برف فراموشی زمین را پوشاند
با ریشه‌های خشک کمی زندگی داد.
غافل‌گیرمان کرد تابستان
با رگباری از جانب اِستارنبرگرسی
میان ستون‌ها پناه گرفتیم و بعد به آفتاب رفتیم،
به هوفگارتن، قهوه نوشیدیم و ساعتی گپ زدیم.
-روس، من، اصلاًَ، اهل لیتوانی، آلمانی اصیل-
و ما وقتی بچه بودیم نزد اشرف والا، پسرعمویم می‌ماندیم،
او مرا به سورتمه سواری برد و من خیلی ترسیدم
گفت: ماری، ماری، محکم بگیر. و سرازیر شدیم.
در کوهستان انسان احساس آزادی می‌کند.
تا نهایت شب می‌خوانم و زمستان به جنوب می‌روم.

ادامه شعر

تی. اس. الیوت

پرلودها

پرلودنخست (پیش درآمد نخست)

شامگاه زمستان فرو می‌نشیند
با بوی استیک در گذرگاه‌ها
ساعت شش
ته مانده‌ی روزهای سوخته‌ی دود گرفته
اینک رگباری توفان زا –
خُرده برگ‌های آلوده‌ی خشک
و روزنامه‌های باطله را
به دور پاهایت می‌پیچاند
رگبار به سایه‌بان‌های شکسته
و کلاهک دودکش‌ها می‌کوبد.

ادامه شعر

ورا بریتین

ایستگاه سنت پانکراس

بوسه ای شیرین و طولانی  لبانم را فشرد
تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد
هنگامه ی جدایی ما از راه رسید
وهمه چیز تمام شد.
با حرکت ناگاه  قطار
جهان یکباره تاریک گشت
ادامه شعر

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×