اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران ایرانی (صفحه 1 از 75)

احمد شاملو

کاش مرا به بوسه‌هاى دهانش ببوسد

«- کاش مرا به بوسه‌هاى دهانش
ببوسد.
عشق ِ تو از هر نوشاک ِ مستى‌بخش
گواراتر است.
عطر ِ الاولین
نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشین است
چنان چون عطرى که بریزد.
خود از این روست که با کره‌گان‌ات دوست مى‌دارند.»

«- مرا از پس ِ خود مى‌کش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوش ِ جان‌ات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»

«- اینک پادشاه ِ من است
که مرا به حجله‌ى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اینک من‌ام
که از اشتیاق ِ او شکفته مى‌شوم!
آه! خوشا محبت ِ تو
که مرا لذت‌اش از هر نوشابه‌ى مستى‌بخش
گواراتر است!
تو را با حقیقت ِ عشق دوست مى‌دارند.»

ادامه شعر

احمد شاملو

به جُستجوی تو

به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می‌گیرد.

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

ادامه شعر

بیوگرافی و اشعار بیژن العی
بیژن الهی و همسرش غزاله علیزاده

بیژن الهی، نقاش، شاعر سکوت و مترجم آوانگارد ایرانی در تیرماه ۱۳۲۴ شمس در تهران به دنیا آمد. از جمله شاخصه‌های مهم اشعار بیژن الهی چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. او اشعار بزرگ‌ترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگی‌اش ترجمه زیباترین شعر جهان بود.

ادامه شعر

هوشنگ ابتهاج

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

ادامه شعر

اشعار رضا براهنی

رضا براهنی (Reza Baraheni) به عنوان شاعر و ناقد ادبی چپگرا در سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. دارای درجه دکترای در رشته زبان و ادبیات انگلیسی است و نیز از اعضا و بنیان‌گذاران کانون نویسندگان ایران بود. او با نوشتن «کتاب چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» و نیز اشعار مجموعه «خطاب به پروانه‌ها» سبک شعر ست‌مدرن فارسی را شروع کرد. بسیاری اشعار رضا براهنی را در شعر معاصر فارسی پیشرو و مدرن می شناسند

ادامه شعر

احمد شاملو

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده

حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

ادامه شعر

شمس لنگرودی

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم

نه، نمی‌توانم فراموشت کنم
زخم‌های من، بی‌حضور تو از تسکین سر باز می‌زنند
بال‌های من
تکه‌تکه فرو می‌ریزند
بره‌های مسیح را می‌بینم که به دنبالم می‌دوند
و نشان فلوت تو را می‌پرسند
نه، نمی‌توانم فراموشت کنم.

خیابان‌ها بی‌حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند
تو پرنده‌یی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است
تک‌ صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنه‌ی تابستانی
که گندم‌زاران رسیده در قدوم تو خم می‌شوند
آشیانه‌ی رودی از برف
که از قله‌های بهار فرو می‌ریزد.

ادامه شعر

رضا براهنی

چه دست هایی داری، شبیه بوسه

برای شنیدن نسخه صوتی احتمالا نیاز به فیلتر شکن باشد👇🏿

صدای کف زدنت کبک‌های کیهانی را برای من که زمینی هستم بیدار می‌کند
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
ولی شکفته بادا لبان من که نیمه‌ماهِ نیم‌رخانِ تو را شبانه می‌بوسند
فدای تو دو چشم من که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند

‌ببینمت تو کجایی که چهره‌ات باغی است
که از هزار پنجرۀ نور می‌وزد هر صبح،
و شانه‌های تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم!

به من بگو که کجا می‌روی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل می‌شوند وَ ما به گریه روی می‌آریم
و،گریه به رو، کجا؟
و سایه پشت سرت چیست در شب این که شعر من است که از پشت پای تو می‌آید
چه دست‌هایی داری
شبیه بوسه!

ادامه شعر

احمدرضا احمدی

این چه رنجی است

چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خواب‌های
آشفته می‌بینیم

به این جهان آمده‌ایم
که تماشا کنیم

صندلی های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود

ادامه شعر

نیما یوشیج

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می‌گیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم

شباهنگام
در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم.

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×