اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار الکساندر بلوک

الکساندر بلوک

دختری در میان کلیسا می‌خواند

دختری در میان همسرایان کلیسا می‌خواند
از همه‌ی کسانی که در سرزمینهای بیگانه وامانده‌اند،
از همه‌ی کشتیهای به سوی دریا رانده،
از همه‌ی کسانی که سرخوشی‌شان را از یاد برده‌اند.
این گونه آوایش به سوی گنبد پر کشید،
و پرتویی از خورشید بر شانه‌ی سفیدش درخشید،
و از ظلمات همه تماشا می‌کردند و می‌شنیدند
چه سان جامه‌ی سفید در آفتاب می‌خواند.
و همه گمان می‌کردند که سرخوشی خواهد آمد،
که همه‌ی کشتیها در بندرگاههای امن پناه گرفته‌اند،
که همه‌ی مردم وامانده در سرزمینهای بیگانه
خود زندگانی متینی یافته‌اند.

ادامه شعر

الکساندر بلوک

کاویدم آن دلفریب را

در شرابخانه‌ها و خیابانهای پیچ‌درپیچ،
در خیالبازیهای برقی
کاویدم آن بی‌سرانجام و دلفریب را،
آن درهم کوفته‌ی ازلی را با سخن.
خیابان‌ها از شیون سرمست بودند.
خورشیدها در ویترینهای درخشان بودند.
زیبایی چهره‌ی زنان!
نگاههای خیره‌ی مردان!
اینان شاه بودند- نه ولگرد!
از پیرمردی کنار دیوار پرسیدم:
«آیا تو انگشتان ظریفشان را آراستی
با مرواریدهایی با ارزشی بیکران؟»
آیا به آنها این خزهای رنگارنگ را سپردی؟
آیا برافروختی آنها را با ساقه‌هایی از روشنایی؟
آیا لبان گلگونشان را رنگ کردی،
طاقهای آبی ابروانشان را؟

ادامه شعر

الکساندر بلوک

هنوز از تو بیمناکم

از تو بیمناکم. سالها می‌گذرد-
هنوز به شکلی پایدار، از تو بیمناکم.
سراسر افق شعله‌ور است- کمابیش بُرنده،
و گنگ، انتظار می‌کشم- با شوق و با عشق.
سراسر افق شعله‌ور است، و حضورت نزدیک.
و هنوز می‌ترسم که مبادا شکلت را تغییر دهی،
برخواهی خواست به سوی تردیدی گستاخانه
با دگرگونه ساختن خطوط برجسته‌ی آشنایت سرانجام.

ادامه شعر

الکساندر بلوک

به الهه‌ی خودم

در نوا‌های پنهانت
از تقدیری شوم خبر می‌رسد.
تمامی پیمان‌های قدیسی
نفرین می‌شوند
و سعادت
حرمت از کف می‌دهد.
و چنان نیروی گیرایی در آن‌ها می‌گذرد
که من به تکرار می‌گویم:
این تو بودی که با وسوسه‌ی زیبایی‌ات
فرشتگان را به پایین کشاندی
و هنگامی که به ایمان طعنه می‌زنی
ناگاه بر فراز سرت
هاله‌ای ارغوانی‌فام و خاکستری جلوه‌گر می‌شود
که زمانی آن را دیده بودم من.
ادامه شعر

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×