در روزی
درخشان از تابش خورشید
لبریز از رویا و آرزو
مملو از نسیمکی که از پنجره می آمد،
مست رایحه گلهای باغ
در فضایی آرام
احساس خوشبختی می کردم
خوشبخت بخاطر افسون طبیعت.
پر می گشایم
در برابر آینه،
گیسوانم را می آرایم
و چهره ام را.
به آرامی آواز می خوانم
خورشید آتشگون
اندک اندک غروب می کند
شب به پایان می رسد.
ادامه شعر