اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

دسته بندی اشعار شاعران پرتغال (صفحه 1 از 3)

فرناندو پسوآ

آرزوها

من در قلب‌ام
مثل جعبه‏‌ای که از پُری درش بسته نمی‏‌شود
تمام جاهایی که بوده‌ام
تمام بندرهایی که به آن‌ها رسیده‌‏ام
تمام منظره‏‌هایی که از پنجره‌ها و دریچه‏‌ها
یا در پستوها در رویا دیده‌ام را جا داده‏‌ام
همه چیز، به اندازه‌ی همه‏ چیز
و این بسیار کمتر است از آرزوهای‌ام.

فرناندو پسوآ

اگر کسی روزی

اگر کسی روزی بر در تو کوبد
و تو را بگوید که از من خبر آورده
مبادا باورش کنی یا گمان بری که او
خود من‌ام
آخر به در کوفتن با نازکاری من
هموار نیست
حتا در اگر آن در ناپیدای
آسمان باشد.

اما تو اگر ناگاهی
بی‌آن‌که بشنوی بر در بکوند
سوی در آیی، در بُگشایی
و کسی به انتظار ایستاده ببینی
که انگاری بیم به در کوفتن‌اش هست
کمی درنگ کن.

ادامه شعر

فرناندو پسوآ

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم
و این امر بنیادین، یعنی هیچ
برایم دل‌پذیر هم‌چون هوای شب است
هوایی مطبوع در تقابل با روزِ چله‌ی تابستان

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم، و چه خوب!
به هیچ‌چیز نیاندیشیدن
یعنی داشتن روحی از آن خود و به تمامی
به هیچ‌چیز نیاندیشیدن
یعنی جزر و مد زندگی را
در خلوت خود زیستن
به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم.

ادامه شعر

فرناندو پسوآ

غروب آفتاب

نمی دانم چگونه قادر است
شخصی غروب آفتاب را دلگیر بیابد، 
مگر آنکه در قیاس با طلوع آفتاب اینگونه دریابدش. 
اما آخر چگونه می توان دلگیرش یافت
یک چیز را که چرا چیزی دیگر نیست؟ 

فرناندو پسوآ

جوان جان باخته در من

اینک، بر فراز چروک پیشانیِ کوتاهم، 
دیگر سپید می‌گردد موی آن جوانِ جان باخته در من. 
امروز دیگر چندان فروغی ندارند چشمانم. 
و دیگر روا نیست بر لبانم،
سهمی از بوسه ها. 
اگر که اینک نیز دوستم میداری،

ادامه شعر

فرناندو پسوآ

می‌وزد، نسیمی بس آرام

به آرامی و به آرامی، بسی به آرامی،
می‌وزد، نسیمی بس آرام،
و همان سان می‌رود سوی دوردست‌ها، به آرامی،
و من، نه درمی‌یابم که در اندیشه‌ی چیستم،
و نه خواهم دریابم

سوفیا اندرسون

باغ‌هایی هستند در تصرف نور ماه

باغ هایی هستند در تصرف نور ماه
که چون چنگ و عود در سکوت می لرزند
عشقت را میان انگشتانت محافظت کن
در باغچه ی آوریل جایی که تو نفس می‌کشی
زندگی نمی آید
دست‌های تو موفق نمی‌شود عطوفت دیگران را
چون گلی بچیند
چون گل‌هایی لرزان در باد
آه اگر تن تو از جنس ماه بود
ادامه شعر

سوفیا اندرسون

خدایان به خاطر تو با هم جنگیدند

خدایان غیرانسانی به خاطر تو با هم جنگیدند
تو را در ساحل دیدم، متروک و تنها
نور را خوردم، ویران شده از بادها
و عضلات تو.

اکولالیا | #سوفیا_اندروسن
ترجمه از #سهراب_رحیمی

سوفیا اندرسون

زمان خداحافظی

زمان خداحافظی می رسد
وقتی که باغچه ها تاریک می شوند
و باد از برابر می گذرد
وقتی که زمین صدا می کند
درها بسته می شود
وقتی که شب هر گرهی را در درونش باز می کند
زمان خداحافظی وقتی می رسد
که درختها صاحب روح می شوند
انگار که همه چیز روی آنها جوانه می زند
ادامه شعر

سوفیا اندرسون

نه دیگر هرگز

دیگر هرگز
در امتداد مسیرهای طبیعی سفر نخواهی کرد
دیگر هرگز خودت را زخم ناپذیر حس نخواهی کرد
واقعی و مسلط
ناپدید برای همیشه
آن چیزی که تو
بیش از هرچیز می جستی
حضور کامل همه چیز
ادامه شعر

Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×