بیش از اینها ، آه ، آری 
بیش از اینها میتوان خاموش ماند 
میتوان ساعات طولانی 
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت 
خیره شد در دود یک سیگار 
خیره شد در شکل یک فنجان 
در گلی بیرنگ ، بر قالی 
در خطی موهوم ، بر دیوار 
میتوان با پنجه های خشک 
پرده را یکسو کشید و دید 
در میان کوچه باران تند میبارد 
کودکی با بادبادکهای رنگینش 
ایستاده زیر یک طاقی 
گاری فرسوده ای میدان خالی را 
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید 
ادامه شعر